روزی که اینو گفتی
حتی فکرشم نمیکردم یه روز بیام برات بنویسم:
" کجای کاری دختر!
بزرگ نشده پیر شدیم ، پیر ... "
انگار غم کل عالمو ریختن تو دلم ...
سلام به وبلاگ قدیمیمون !!
حالت چطوره؟؟
حال ما که تعریفی نداره :))
امسال وبلاگمون 5 ساله شده !!
حتی فکرشم نمیکردم انقدر گذشته باشه
نمیدونم چه داستانی پشتشه:
هر سال که بزرگتر میشیم بجای اینکه شادتر باشیم
غمگینتر و غصه دار تر میشیم ...
تو کل عمرم
دلم به اندازه این روزا خسته و شکسته و پیر نشده بود ...
از زمین و آسمون داره میباره :
اتفاقای باورنکردنی
حرفای تلخ ...
زخم
خشم
فریاد
درد
خون
و آخر سر ، مرگ
مرگ
مرگ
مرگ
یه تعداد جسمشون مرده
یه تعداد روح و قلبشون
تو مپندار که در فکر تنم نگران سرطان وطنم
او که بیدار شود ما همه نیز من که بیدار شوم یک بدنم
وطنم از تن من خسته تر است درک کن درد مرا از سخنم
به تو سوگند که از غصه خویش لحظه ای پیش تو من دم نزنم
حال این روزام ، خوب نیست ...
فردا سپ سپ میاد خونمون.
امشب یکم حرف زدیم.
یه جورایی سپ سپ یه سوزن به من زد
یه جوآل دوز به خودش.
در واقع از وحشتِ باردارشدن.
از وحشتِ سیگاری شدنِ فرزندِ احتمالیِ آینده اش.
از اینکه دوست داشتنِ یکی هم شیرینه هم دردآور.
و از اینکه همون یه بار قلبش انقلاب شده و دیگه جینگول مونده.
از بشر دوستیِ مهرآفرین.
و ازنقطه شدنش تو زندگیش.
حرف زد.
و طی مروری که به نقطه های من داشتیم
فهمیدیم نقطه ای نمونده.
ورقِ من پاکِ پاک شده.
البته خیلی وقته میدونم دیگه حالم مثِ قبلا نیست.
یواش شدم.
خیلی یواش.
دیگه قصه نمیگم واسه خودم.
توی یه فضای خالیِ آروم فرو رفتم.
دلم نمیخواد تغییرش بدم.
جعبه ی سیگاری ام که از عید توو میز کامپیوترم مونده به سپی نشون دادم
همین.
حالا فردا هرکاری کردیم
باز میام مینویسم.
وقتی شقایق وصل شده به سیستم منو
داره چایی میخوره و
سعی میکنه یونیتی منو درست کنه.
بعد از گذشت یک ساعت....
قیافه شقایق:
سلام به خودمون
اعصابم سگی به خاطر این یونیتی خر
فقط بلده ارور بده
معلوم نیست چشه
پدَسگ :////
ولی خب با همه اینا
فاز اول پروژه پایانی مشترکمون تموم شد
البته با یکم خستگی و اعصاب خوردی و
صد البته کمک شقایق
ناقصه ولی قشنگه
قراره قشنگ ترم بشه
و میدونم که در ادامه قراره دهنمون سرویس شه
ولی خب کاریش نمیشه کرد:)
.
امتحانامون کم کم داره شرو میشه
سرمون یه نَمه شلوغه
.
تو این اوضا و احوال
فرانک عروس شد
مهلا و متینه و اون دختره که تو بشقاب نقاشی میکنه ام
کلی تو عروسیش قر دادن
شقایق کاش ندا زود عروس شه
مااَم بریم یه قر بدیم تو عروسیش
از ما دوتا که آبی گرم نمیشه:///
.
چن روز پیشا ندا بهم پیام داد
حرف از پیری افتاد
یهو پیری تو اومد تو ذهنم
" یه پیر زن 80 ساله
که ساعت 4 بعدازظهر تازه از خواب بیدار میشه
پنجره اتاقشو باز میکنه
یه نگا به خورشید و آسمون آبیش میکنه
بعد میره موهای رنگ شدشو دو گوش میبنده
لباس رنگین کمونیشو تنش میکنه
و میشینه پشت بوم نقاشیش و
شرو میکنه به کشیدن...."
پیری ندا فقط :))))))
" یه پیرزن 75 ساله
که یه روز بعدازظهر میشینه جلو ماشین نَوَش
صدای موزیکو تا آخرررر میدن و
میوفتن به جون خیابونای تهرون
ازش بعید نیس اون وسط به یاد جوونیا
یه شماره ام بده بره....."
به پیری خودم فکر کردم ، هیچی به ذهنم نرسید
شاید قرار نیست به اون روزا برسم
شاید قراره تو اوج جوونی و ایکبیری بودن خدافظی کنم:///
هوم؟
سلام
همچنان کرونا هست
ماام داریم مثل جلبک زندگی میکنیم
دانشگامون داره تموم میشه
البته شقایق به دلیل گ...د بازیایی ک درآورد
و صد البته بدشانسیایی که آورد
یه ترم دیگه مهمون دانشگاهه
ولی نفهمیدیم این سه ترم
کی اومد
کی رفت...
.
امروز صب من و شقایق
به کمک هم
امتحان شبیه سازی شقایقو از سر به در کردیم
البته خودش بلد بود ...
منم فردا میانترم تاریخ و تمدن دارم:////
.
شقایق بنا بر دلایلی
اینستارو ترک کرده
دو ماهی میشه
و قراره بعد از چند روز یا چند ماه
با موی مشکی
از خودش رو نمایی کنه
و دل همه روووووووو آب کنه:))))
.
نمیدونم گفتم یا نه ولی ندا نامزد کرد
ولی خب نامزدیش چیزی از کَله خر بودش کم نکرد
و همچنان داره گند میزنه بچم...
.
بقیه ام دارن به زندگی چُ... خودشون ادامه میدن
همچنان جوگیر و پابرجا
خبر دیگه ای نیست
تا دیدار دیگر
خودمون دوتارو به اوستا کریم میسپارم
فعلا خداحاااااافظ
اِی بابا
حرفمونم نمیاد://
اوووووم
امتحانات پایانی ترم سه کارشناسیمونه
و من به خاطر واحدای زیادی که برداشتم
الان دارم ج... میخورم
و مث سگ پشیمونم
ولی خب فایده نداره
پس به یه وَرَم .
.
شقایق خَستَس
منم خَستَم
دنیااام خَستَس
اوضا زیاد جالب نیس
ولی خب اینم به یه وَرِمون.
.
من و شقایق دوتایی قراره پروژه تحویل بدیم
و قراره بترکووووونیم .
ساخت بازی در جهت افزایش حافظه بشر
و جلوگیری از فراموشی بشر:)
"یه چیزی تو همین مایه ها بود"
.
ندا باز گند زده
مث همیشه
کُلی اَم فیلم هندی بازی درآورده
که حال ندارم بنویسم.
.
همین دیگ
اتفاق دیگه ای نیوفتاده:/
خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتیم . خیلی وقته!
خیلی وقته من اون آدم سابق نشدم. خیلی وقته!
خیلی وقته پا تو دانشگاه نکبتیمون نذاشتیم. خیلی وقته!
خیلی وقته بنسای نرفتیم. خیلی وقته!
خیلی وقته پفک چرخیِ دونفره نخوردیم. خیلی وقته!
خیلی وقته حوصلم پوکیده. خیلی وقته!
خیلی وقته گیجم. خیلی وقته!
خیلی وقته دارم سعی میکنم درست کنم خودم، خیلی وقته!
خیلی وقته مونا و فاطی رو ندیدیم. خیلی وقته!
خیلی وقته دیگه هنرستان نمیریم. خیلی وقته!
خیلی وقته افسردگی گرفتیم. خیلی وقته!
خیلی وقته ریدم تو همه چی. خیلی وقته!
شقایق دو کلوم با دُخمَلت حرف دارم
+شقایق | 11/آذر/99 : "دخملم؟! کدوم دخمل؟!!!
من گورم کجا بود که کفن داشته باشم سپی آخه"
" ببین خاله قربونت شه
یه خانومه هست تو فامیل
زن یکی از افراد مورد علاقه مامانته
مامانتم که میشناسی همیشههههههه
چِش بازارو در میاره
(منو نگا نکن اینجوری دربارش حرف میزنمااااا
تو حق نداری اینجوری باش حرف بزنی)
جونم برات بگه که
من و مامانت یه کلاه گیس بهش بدهکاریم
فعلا خودمون نمیتونیم کلاه گیسشو بهش بدیم
ولی تو تو این مراسمااااا
یه کلاه گیس براش کادو ببر
ببین گلم فرقی نمیکنه از چه پشمی باشه
دقت کن !!!
اصلااااا فرقی نداره پشمش
هر پشمی باشه از سرشم زیاده
قربون دستت
خوشحالمون میکنی با این کارت
میبوسمت"
سلام سلام
همگی سلام
آقاا ننداز گردن منِ بیچاره
یه ساعته دارم فِک میکنم چی بنویسم
این وضعیت برا هیشکی اعصاب نذاشته:/
ما همچنان تو قرنطینه هستیم
و من فقط گاهی
به خودم زحمت میدم تا دم پنجره برم
ولی خبر خوب اینِ که
قراره رفیق گیس فرفریم بیاااااد خونمون:)))
از این بابت قر تو کمرم فراووونه
فقط نمیدونم کوجا بریززززم
همینجا همینجا
همینجا؟
تو اطرافمون هیچ رِلی باقی نمونده
به لطف خدا همه پر پر شدن
اگر با توجه به حرفای شقایق،
دارید به من اشاره میکنید
که باید بگم
"رِل ماله بچه سوسولاس
ما رل نمیزنیم خاطرخواه میشیم"
تامام.
دیگ اتفاق دیگ ای نیوفتاده
شقایق اومدی خونمون
بعد اینکه جلو پات یه لاما زدم زمین و
با موهاش اونکاریو کردیم که نباید
یادت باشه
دوتایی همینجا کلی حرف بزنیم
و ثبت کنیمشون:)))
خب از اونجاییکه سپی حتی نمیاد اینجا یه سرفه بکنه که
قطرات تنفسیش به یادگار بمونه واسه بعد هامون
بارِ ثبتِ حال و احوال این روزامونو من یه تنه به دوش میکشم !
خلاصه ی روزگارِ ما از اونجا تا اینجا به شرحِ زیر است :
الف ) غیبتِ سِپرا :
بعد از چس بازیای معده ی من ، حالا نوبت رسیده به معده ی سپی که بزنه تو برقو
روزگارِ ما رو چُسمال کنه ...
من که آخر موفق نشدم از حلقومش بکشم بیرون حقایقو !
ولی یحتمل میم.الف.نون سپی رو عصبی کرده و خب سپی ام الان تو موقعیتی نیست
که بتونه با عصبی شدن کنار بیاد راحت ... درست مثلِ من .
نتیجه اینکه یه چند روزی کنجِ ازلت گزیده و دیشب بالاخره از لاکش دراومد و
نهایتا تا نیمه های صبح تو دایرکت باهم حرف زدیم ...
به شدت طاقت اینو ندارم که شاهد عوق زدنای کسی باشم ... مخصوصا سپی !
بعد از اون خاطرات خوشی که با عوق زدن های هر روزه ی خودم ساختم ...
پس سپی مجددا تهدیدت میکنم " مثِ بچه ی آدم غذا بخور ! و مراقبِ اعصابِ حساست باش
نذار کسی دست کاریش کنه ... در غیر اینصورت مجبور میشم از خشونت های فیزیکی استفاده کنم "
ب) موردِ دومی وجود نداره ... چون در حال حاضر هیچ چیزی غیر از مورد اول اهمیت نداره .
بنابراین ریدم بهت دنیای مجازی . (اینو صرفا بخاطر بی اعصابیِ حال حاضر گفتم)
گود بای .
الان که دارم اینو می نویسم
سپی باید خوابش برده باشه !
فردا انتخاب واحده !
ترمِ سومِ سالِ سومِ دانشگاه !
دو سال کاردانی و الان که سال اول کارشناسیمونه !
دنیا هنوز رو هواست !
همیشه بوده !
البته الان کرونا هوا رو غریب کرده یکم !
سپی با خودش و مهران
مهران با خودش و سپی
منم با دنیا و متعلقاتش درگیرم!
همه چی خوبه
خداروشکر .
خوب که میگم یعنی خوب .
شکر که میگم یعنی شکر.
نه از اون گفتنای الکی .
از اون واقعیا .
میگذره ... آروم .
با سپی کلی حرف زدیم ...
از چش سبز تا خالدار و بعدشم پا پرانتزی .
از قدرشناسی تا مهران و بعدم حرفِ سپی که حرفه !
که اگه بگه هستم تا آخرش هست و
بودنش الکی نیست !
از مهران که مثل همیشه اذیت میکنه ...
ولی دلش مهربونه .
و شکننده .
مثلِ ما .
فردا انتخاب واحده و من بیدارم که اگه بخوابم
انتخاب واحد رسما فناست !
دانشگاهم که معلوم نیس حضوری باشه یا همچنان آنلاین !
عجب ...
با سپی از مریمام حرف زدیم .
از شهین و سهراب سپهری .
که یکیشون خره و یکیشون گاو .
مام بُزیم و غرق تماشا .
خدا همرو حفظ کنه .
از خر بگیر تا گاو و بُز که ما باشیم .
خدا
خودت
هممونو
نگه دار .
مرسی .
دوستت دارم .
سپی ام دوستت داره .
مرسی که ما رو باهم آشنا کردی .
مرسی که مسیرامونو شَپَلَق تصادف دادی به هم !
مرسی واسه همش .
که تمومی نداره .
خودت که عشقی
دلِ عاشقارَم آروم کن .
طی یه حرکت ریز و مخفیانه
شقایق مماخشو عمل کرد....
کاملااااااا طبیعی و ساده و خوجمل :)
مماخ جدید مباااارک باشه رفیق جووونم
خُب خُب
شقایق منو دعوا کرد
که چرا اینجا چیزی نمیگم
چَشم رفیق عزیزم
رو چِشَم
تقریبا بیشتر خبرارو،
شقایق با هنر خاص خودش نوشت
بعله یکی یکی رابطه ها دارن
پَرپَر میشن
البته طبیعیه
از قدیم گفتن "باد آورده را باد میبرد"
بعله "باد با خود میبرد احساس باد آورده را"
همه چی مث قبله
تغییری در ما به وجود نیومده
همچنان در قرنطینه ایم
تقریبا همه چی معمولی بود
که
یهو شقایقینا بی خبر رفتن شمال
یهو امتحان مهندسی رسید
یهو شقایق خواب موند
یهو گوشیش خاموش بود
یهو اُفتاد
یهو زمین قرش گرفت
یهو شمال قرش زیاد شد
هی قر داد
هی قر داد
هی قر داد
تا یهو شقایق اینا اومدن تهراااان :))
راستی آقوی حسین شهسوار
تازگیااا مَموش شده
با لَب غنچه و
و چِش خمار
سلفیای اونجوری میندازه
جدیدنم که تو گروه شُلِش میکنه
البته درسو
ندا و بقیه ام همچنان در همان حالن و
ندا تازگیا مارو با کاراش،
شگفت زده نکرده!!
من الان تو قطار تو راه تبریزم
بیرون چیزی معلوم نیست
ولی صدای قطار میاد کم و بیش
برا خودمون اینارو نوشتم
که بمونه به یادگار
خلاصه شقایق بانو
من تو قطارم
قطارم قطارِ ایرانه و
احتمال هر چیزی وجود داره
به تمام اتفاقایی که
ممکنه تو قطار بیوفته فکر کردم
به همشووون
صحنه های مختلف
از فیلمایی که دیدم
ولی هر اتفاقیم بیوفته
میخوام بدونی
تو تنها رفیق
گیس فرفری خوجمل من
بودی، هستی،
واگه عمری باشه
خواهی بود
"دوست دارم ❤"
همین الان از شاشگاه اومدم که بگم
با سپی با بندیِ قرمز رفتیم استلخ و چی شد و چی نشد و اینا !
نادرِ نامداری فردم که هنرای جدید نشون داره میده هر روز ...
مام مفتخریم از داشتن همچین فرندی !
حالا !
کمرم درد میکنه !
اصنم حس ندارم ...
اعصابم در حدِ پِهِنی که زیر پای گله ی گاوا مونده باشه خرابه !
گندیده ی گندیده !
کشش هیچیو ندارم ، جز کشِ شلوارم ! که اونم از روی اجباره !
اگه بی شرمی نبود اونم ول میدادم بره پیِ زندگیش که به بی کشیِ مطلق دچار بشم و تامام !
سپی رو شدیدا دلتنگم !
یعنی اصن حالم داره بهم میخوره از این کرونای عن دهن !
بابا جم کن بساطتَُُ پدَسگِ مادر بِ چیز !
گم شو برو یه سیاره دیگه خو !
زمین آت آشغال زیاد داره ... تو نباشی هستن بچه ها که برینن بهش !
هنوز از زَراشون شدیدا متنفرم ... نمیدونم چه دردیه من چشم دیدن این بشرُ ندارم !
اه !
مش صَفَر عکس چش وزغی میذاره پروفش ، خودشو مموش میکنه هِی !
حاج ممدم که دپرس و داغونه ... هی میگیره ! هی ول میکنه ! با اون دوس پسرِ سهراب سپهریش !
آهان !
مهلقا طاهری ام با پاچه پاکتی بهم زد مث اینکه !
که البته ما رو سَ نَ نَ ؟؟؟!!!
نَ مَ نَ :/
دیگهههههههههههههههههههههههههههه ...
نامدارم که گفتم ...
ولی اگه بخوام وارد جزئیات بشم
میتونم بگم که
برای مثال یا نمونه :
میره کوه، صداهای بو داره از خودش در میکنه ( البته اینم یه نوع دلبریه ! )
( مثلا میگه ببین صدام چه بویی داشت ! یا مثلا میگه ببین بوم چه صدایی داشت ! و از این حرفا ...)
یا میره پارک جنگلی ، راز بقای زنده اجرا میکنه ...
بصورت زیر پوستی البته !
شایدم زیر گوشتی ... حالا فرقی نمیکنه چندان ...
خلاصه که هر روز هنرمند تر از دیروز !
من وسپی ام که ماشالاااااااا !
یه استلخ رفتیم ، شیر شدیم برگشتیم !
البته شیرِ میهن ! کم چرب ، جا دار ، منفجر !
نه ! خط رو خط شد آقا !
ببین تو رو خدا !
تمرینای الگوریتم تو تلگرام منتظرِ من نشستن !
منم اینجا منتظرِ عمم نشستم که بیاد تف کنم روش !
والا بخدا !
زرا رو بگم ... هیچی دیگه ! همون زهرِ ماریه که بود !
البته واسه من !
وگرنه واسه حاجیش ، قند عسلیه !!!
راستی پریشبا ! تولدِ مهندس "امشب میخوام برم" بود !
اونم مبارکه !
حالا در انتها یه جمع بندی بکنم !
خب !
تا اینجا ما شاهدِ جداییِ
1.صفدر از نصرالله معینِ نجف آبادی
2.مالک از مهدی مهدوی کیا
3.نادر از سیمین ( بجای "سین" از "الف" و به جای "میم" از دال" استفاده کنید)
4.مهلقا طاهری از پاچه پاکتیِ باقری
بودیم !
البته به حول و قوه ی الهی ، پیوند های میمون و مبارکی هم داشتیم !
برای مثال :
1.پیوندِ دمب اسبی و زری دمب دراز !
2.پیوندِ نادر نامدار زاده با علی نقی !
3.پیوندِ مونا مفنگی با یاسر تفنگی !
4.پیوندِ خالدار با اسبِ بالدار !
و نهایتا !
5.پیوندِ پاچه پرانتزی با آیدان ! (کوچک کننده ی بینی!"تضمینی")
به امید خدا که درآینده ،
شاهد پیوندهای بیشتر و میمون تری باشیم !
-علی برکة اللّه .
چرا اینجا هیچی ننوشتی
فکر کنم خیلی وقته اینجا چیزی نگفتم :)
حرف زیاده
ولی گفتنی نیست
حرف دِله
حرفام ،احساساتم،خشمم تو نگفتنی ترین حالت ممکنه
یه چیزایی هست
من احساسشون میکنم
ولی انگار نیست،پوچه،هیچه،بی ارزشه
شاید اون میتونست دلگرمم کنه
برای یه لحظه به خودم فکر کردم که ممکنه یخ قلبم باز بشه
ولی به الان که نگاه میکنم
میبینم همش خیال بوده
مثل بقیه خیال ها...
.
.
.
ما هنوز قرنطینه ایم
شقایق بانو دلش شکسته از یه موفرفریِ کوچولو
که قبلا خیلی رفیقش بوده الان توسط یه جادوگر
به ظاهر مهربون که قدشم درازه جادو شده
و این رفیق کوچولوی مارو ناراحت کرده
عب ندااااره بابا،آدما همینن دیگ
این و خیلی چیزای دیگ باعث شدن تا
شقایق تمام کلاسای مجازی رو به ب.ا.س.ن مبارکش
بگیره و تو هیچکدوم شرکت نکنه
الانم که خبردار شدم احتمال داره کلا امتحان پایانترم نده
و یه مدت بی خیال درس و دانشگاه بشه
خودش که میگه
از چیزی عقب نمیوفته
آره راست میگه از چیزی عقب نمیوفته
ولی قراره من تنها تر شم
تِرما که جابجا بشه دیگ کلاسی باهم نداریم :)
راس میگه اگ نیاد یه تِرمو، اتفاق خاصی نمیوفته
چه اهمیتی داره
من که عادت دارم به تنهایی:)))
در عوض تو تنهایی و خلوت ،خودشو پیدا میکنه
امیدوارم اینطوری بشه تا دیگ ناراحت نباشه:)))
منم این وسط خودمو با فیلمای آموزش مجازی دانشگا
خفه کردم و دارم زور میزنم ازشون یه راه فرار برای خودم درست کنم ....
.
.
.
شقایق و اهل منزل و اهل اون یکی منزل که مهرانه
همگی هفته پیش شمال بودن
از تفریحات سالم شقایق و مهران نگم دیگ
بگم؟
تو تاریکی با نور گوشی کمین کردن که یه سوسک قررمزززز
بگیرن، بکشن
انواع حشرات (حشرات که میگم یاد اون یکی کلمه میوفتم)
رو پیدا کردن و کشتن
خونشونم به رسم یادگاری مالیدن به در و دیوار
از قابلیت ها و مهارت های مهران و مهدی در زمینه
گرفتن مگس رو هوا و تکون دادنش و پرت کردنش نگم براتون
که گفتم
منم این وسط یه دو باری به شقایق زنگیدم
که مساوی شد با لِه شدن شونه های شقایق توسط مهران
.
.
.
اون وسط مسطا یه درگیری و ناراحتیم پیش اومد
که هرچند تلخ بود
ولی حداقل شقایق یکم خالی شد
و اینکه
من ممنونم که دوسَم داری
که رفیقمی
که تا الآن بودی
منم دوسِت دارم ولی جنس دوست داشتنم گفتنی نیست
شاید حس کردنیه
امیدوارم تا حالا حسش کرده باشی❤
ببخش !
نمیخواستم ناراحتت کنم ...
نمیدونم چِم شده بود !
عصبی بودم ... منفعل ، منقلب و پرخاشگر !
میدونم حرفای خوبی نزدم ...
و حق میدم که دلخور بشی ...
اما بهت میگم
هیچکدوم از اون حرفا رو از ته دل نگفتم !
چند تا جمله ی بی معنی بودن که از روی خشم و احوالاتِ قاطی پاطی
بدون فکر
به زبون آوردم ...
برای من ،
تو همیشه یه دونه ای .
خوشحالم که بهم گیر میدی ،
در مورد هر چیزی .
هر حرفی که میزنی .
بخاطر همشون خوشحالم .
چون باعث میشن بفهمم تو زندگیت جایی دارم ...
باعث میشن بودنتو حس کنم ...
و اهمیت داشتنمو ، برات .
بازم ببخش منو .
خودت میدونی که همیشه هر کاری میکنم که ناراحت نشی
تمام تلاشمو میکنم که نذارم دلخوری پیش بیاد ،
اما بعضی وقتا نمیشه
یه جاهایی ، زورم نمیرسه ...
اونجاها !
اون وقتایی که از دستم در میره ،
اون وقتایی که اشتباه میکنم
اون وقتایی که نمیشه ،
لطفا اون وقتا ، بیشتر از همیشه باهام باش !
لطفا ، بهم بگو که میدونی ، قصدم از هیچ کاری ، هیچوقت ، ناراحت کردنِ تو نیست ...
بگو که میدونی ، تمام تلاشمو میکنم که خوب باشم ، بگو که بدیامو می بخشی ...
بهم بگو که میدونی ، دوستت دارم .
.
.
.
دوستت دارم . ♥
تنها دوستی که دارم "تویی"
و تنها دوستی که میخوام داشته باشم .
و این واقعیته ...
تمامِ واقعیت .
.
.
.
+راستی ! فک نکن نفهمیدم !
میدونم چرا در جوابِ قلبم ، گل فرستادی !
من برات صبر میکنم ...
برایِ تو .
برای ما . :)))
منی که خستم
منی که خسته از تحمل کردنم
منی که ذره ذره از درونم کم میشه
منی که اگر منفجر بشه
فقط خودش از درون تیکه تیکه میشه...
دلخوشیا یکی یکی کم میشن
کمتر و کمتر
یهو چِش وا میکنی میبینی ناپدید شدن
یهو به خودت میاد میبینی
همه چی تموم شده
همه چی....
امشب ! نمیدونم شب چندم قرنطینه س یا چی !
ولی هنوزم قرنطینه ایم ...
البته ما خیلی قبل تر از اینا قرنطینه کرده بودیم خودمونو !
توی دلمون ! توی سرمون !
خودمونو حبس کرده بودیم تو قفسی که از فکرای جورواجور و ترس و دلتنگی واسه خودمون ساخته بودیم ...
اما ... خب ! این قرنطینه باعث شد شاید یکم ! یکم بقیه ام حالتِ افسرده و له و شلغم پخته طورِ ما رو تجربه کنن !
حالا !...
بگذریم !
نیومدم که اینا رو بگم !
اومدم بگم امشب با سپی یه عالمهههههههههههه موزیک گوش کردیم ...
قر دادیم ... عر زدیم ... جیغ زدیم ... چادرگلدار پوشیدیم ... حرفای عاشقانه زدیم !
با مایکل جکسون خدابیامرز !
با سیاوشِ دلربای سابق ، فرفریِ کچلِ فعلی !
بالا استادیوم فوتبال با هلی کوپتر برادران رایت پرواز کردیم !...
خلاصه که یه دیسکو پارتیِ مجازی گرفتیم ...
درسته که این کارا از دلتنگیامون کم نمیکنه ...
ولی از چُس شدگی هامون چرا !
همینکه توی تصوراتمون ماتحتمونو یه تکونی بدیم ...
یه قر و قَمیشی بیایم و یه صدای اسب مانند از خودمون دَر وَکُنیم ...
باعث میشه یکم ... یه کوچولو ... از این فضای خاکستریِ دودی در بیایم ...
یکم رنگی مَنگی بشم ... خالی از دلتنگی بشیم ...
هعیییییییییی !
سپی که الان رفت خوابید !
من هنوز دارم آهنگ رامش که با صدای پاهای پلانکتون شروع میشه رو گوش میکنم و
این اراجیفُ اینجا مینویسم که بمونه واسه آینده ای که معلوم نی ! و حتی فکر کردن بهشم آدمو سکته میده !
خلاصه ! سخنرانیمو با یک بیت از رامش فرفریِ بَبَعی طور دهه پنجاه-شصت-هفتاد ، هشتاد ، نود ، صد ...
من میرم چشم بذارم ، تو برو قایم شو ، به پایان میرسونم !
" میتونی مشت منو وا بکنی !... منو پیش همه رسوا بکنی !
میتونی همره این قطره ی اشک ... دامنم را مثل دریا بکنی !
اما مشکل بتونی عشقمو حاشا بکنی ... دیگه مشکل مثل من یاری تو پیدا بکنی ... "
قرار بود یه بیت باشه !
کل آهنگو نوشتم ...
هعیییییییییییی ....
امشب همه ی خاطراتم با رنگ های مختلف زنده شد !
سبز، طلایی ! رنگ موهای مامان جون ... !
قهوه ای !...
اما خب ! اینا مهم نیست !
همه رنگا میرن ! میگذرن !
اما اونی که میمونه قرمزه !
سرخ سررررررررررررررخ !
رنگِ تکِ دلِ من !
" واسه تو سپی ♥ "
اینطوری نیست که بتونم عوضت کنم ...
فرقی نمیکنه با چی یا کی ...
از گذر زمان میترسم ! چون همه چیزو می بلعه ...
رویاها رو ... عشق ها رو ... دارایی ها رو ...
حتی امیدُ ...
اما در مورد تو ،
فرقی نمیکنه چقدر بگذره ...
میدونم که عوض نمیشی ...
هر جا که باشم ... هر اتفاقی که بیوفته ...
تو اونی نیستی که بتونه توی قلبم تغییر کنه
میدونم که اونجا میمونی ...
و حتی روزی که تموم بشم ...
دوست داشتنِت با من خواهد بود ...
زندگی ، موهبت های زیادی به هر آدمی میده ...
برای من ...
"تو" یکی از بزرگتریناشی ...
یکی از ارزشمندترین قسمتای زندگیم ...
دلمون شده مثل شیشه خاکی پنجره
بارونم که بهش میزنه
تمیز نمیشه
لکه دار میشه...
.
.
.
اگ نتونیم این لکه هارو پاک کنیم
تا همیشه رو دلمون میمونه.
- دلم برات تنگ شده...❤
+ واااااای
سپیده باورت میشه ؟
قبل از اینکه پیامتو ببینم
یک ساعت
یک ساعت و نیم پیش
تو پذیرایى نشسته بودم
دقیقا داشتم به همین فکر میکردم
که دلم برات تنگ شده و
بیام این پیامو بهت بدم !!!
دل به دل راه داره همینه دیگه ؟
دل منم برات تنگ شده ... ❤️
یه عالمههههه...
رفیق خودم
یه سال گذشت و بودن تو یکی از قشنگترین خاطرات این سال بود برام
بمونی همیشه برام
امیدوارم امسال کلی اتفاقای خوب برات بیوفته
سال نو مباااااارک رفیق جانم ♥
یه سال دیگه گذشت .
365 روز دیگه با هم بودیم !
درسته که هر روز همدیگرو ندیدیم ،
هر روز با هم حرف نزدیم و بیرون نرفتیم ...
اما هر روز به یاد هم بودیم ،
حداقل برای من ، که اینطور بوده ...
الان ،
چیزایی که باعث میشن یادت بیوفتم بیشتر شدن
در مورد چیزایی که دوس داری بیشتر میدونم و
تقریبا از بیشتر چیزایی که ممکنه ناراحتت کنن خبر دارم ...
الان ،
یک سال دیگه به قدمت دوستیمون اضافه شده .
و یک سالِ دیگه به عمرِ وبلاگمون ...
نمیدونم روزای بعد قراره چطور باشن
اما روزای قبل، دستِ کم اوناییشون که با تو سپری شد
برام به نوع خودشون بهترین بودن .
چیزای زیادی هست که برات میخوام ، از ته دل و صادقانه .
چیزای زیادی ام هست که برای جمع دونفرمون آرزو میکنم ،
اتفاقاتی که امیدوارم وقتی میوفتن ، با همدیگه بهشون لبخند بزنیم ...
برای سالی که میاد کلی خاطره میخوام ! کلی خاطره ، که با همدیگه بسازیم و
اینجا ثبتشون کنیم ...!
دوستت دارم ...
و هر روزی که میگذره این دوست داشتن بیشتر میشه .
و نهایتا لفظی که فقط به تو میشه نسبت داد
بمون برام "رفیق"
#♥
98 داره میره ،
درسته که قبل رفتنش ، داره باز کرم میریزه ...
بواسطه ی پدیده ای بنام "کورونا"
ولی داره میره !
و خب ، یازده روز بعد رفتنش ، سپی
و صد و پنجاه و یک روز بعد از اون ، من !!!
بیست و یک ساله میشم !!!!
و با اینکه سن یه عدده ! و از جهتی کاملا بی معنیه !
از یه جهت دیگه کلی معنییییییی داره !
مثلا اولیش اینه که ما ! بیست سالگیمونو پر کردیم !!!
یعنی رسما اولین سال از دهه ی دوم زندگیمونو پشت سر گذاشتیم !
که البته اینم کاملا بی معنیه !
و اگه فکر کردین در ادامه ی این پست
میخوام افسوس بخورم ! شکایت کنم ! یا ایراد بگیرم که بیست و یک سالمون شد و
هیچ گوهی نخوردیم باید بگم سخت در اشتباهیم !
چون با توجه به هنرنمایی هایی که این روزا در اطرافیانمون دارم می بینم !!!!
بی هنریِ ما ، خودش بزرگترین هنره !!!!!!!!
تا اینجا هر چی گفتیم انتقاد بوده !
اما از اینجا ، میخوام ژانرِ داستانُ عوض کنم !
" همینکه بیست سالمون شده و هزار جور غلطِ ناجور نکردیم !
همینکه بیست سالمون شده و انگشت غریبه ای به انگشتمون نخورده !
همینکه بیست سالمون شده ، به اندازه ی صد سال دلتنگ شدیم ولی واسه فرار از
دلتنگی و تنهاییای شبونه ، به هزار کَس و ناکَس رو نزدیم !
همینکه به خودمون تکیه کردیم و رو پای خودمون وایسادیم و
به شونه ی کسی تکیه نکردیم ،
همینکه بیست سالمون شده اما سعی کردیم مثل یه بچه ی چهار ساله پاک و ساده بمونیم ،
همینکه خیانت و نامردی و فخرفروشی رو یاد نگرفتیم !
همینکه به اسم روشن فکری ، تن به هر کاری ندادیم !
هنر کردیم !
همینکه دنیا عوض شده اما ما عوضی نشدیم ...
همین بسه !!!
واسه اینکه بگیم مرسی خدا !
مرسی که تو بیست سالگی هر ننگی رو تجربه نکردیم !
هر سنگی رو تجربه نکردیم ! که سرمون بهش بخوره و بخوایم برگردیم ...!
مرسی خدا !
واسه همینی که هستیم ...
آره ! دورمون شلوغ نیست ولی انقدی هستیم که واسه هَم بَس ایم !
تو رو نمیدونم سپی ،
ولی واسه من ، داشتن رفیقِ پاک و بامعرفتی مثلِ تو ،
بیشتر از یه دنیا ارزش داره ...
مرسی خدا !
که زندگیمُ پر از آدمای بیخودی نکردی !
به جاش ، با یه دنیا رفاقت ، که همش تو دلِ یه نفر جمع شده ،
دنیامو پر کردی ...
مرسی واسه همش .
خُب خُب
امروز دوشنبه ست !
دومین روز از دومین ترمِ سومین سال حضور ما در شَر****
تا اینجا با مستى جون آشنا شدیم !
بچه خوبیه و قراره سر کلاسش حسابى بخوابیم :>
عاقو حمیدو دیدیم !
که ایشونم عاقوى آروم و بى آزاریه !
امروزم که با هاچ خانوم آشنا شدیم ...
از اون هاچ خانوماى سختتت گیییر و به روز !
و مستر مَمَد که قراره دهنمونو با دیف سرویس کنه !
الانم که در خدمت بانوى شریفه ى مکرمه ى محترمه !
بانو سمى کماندو هستیم !
که ایشونم قراره دهنمونو به روش هاى کماندویى خودشون سرویس کنن !!! :/
خلاصه که خدا بده برکتتتت :///
ترم جدید و لولوهاى جدید :|
چقدم حرف میزنهههههه اه !
زندگى شبیه یه اوهومِ خیلى گنده شده !
همینقد تهوع آور !
اینجام که شده محل چس ناله هاى ما !
فاکـ :)))
بالا بیارم رو همه چیزایی ک اطرافمه :/
رو همه چیزایی ک هست و نیست
رو همه حرفایی ک بقیه بهم میزنن
رو همه حسایی ک به هم دارن
رو همه کارایی ک برا هم میکنن
همش الکیه
دروغه
چمووونه ؟؟
چرا داریم نقش بازی میکنیم؟؟
ک چی بشه؟
اصلا برا کی داریم نقش بازی میکنیم؟؟
برا همدیگه؟؟
مگ ارزشیم داریم برا هم؟؟
مگ مهمه اصلا؟؟
اگ ارزش داشت ک نیاز ب نقش بازی کردن نبود :/
چ حال مسخره ایه ک دارم ://
بُنساى
دیدار با ندا
خونه ى ١٢ نفره - اتاق ٤ تخته
مزه ى مرغ بخار پز شده و گوجه ى آبلمبو شده (پنى نى)
مونا +یاسمن = شصت پاى چپ سپى
ساختمان گسسته + هوشیارى + گشادیسم = افتادن !
پایان رسمى شرکت ما در کلاسِ زبان سفیر کمبریج !
فرارِ ابى
۱ ، ۲ ، ۱۲ ، ۱۳ ، ۱۷ ، ۳۰ (بیشتر ١٣)
و در آخر :
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حرکات ناکرده،
اعتراف به عشقهای نهان ،
و شگفتیهای به زبان نیامده،
دراین سکوت حقیقت ما نهفته است؛
حقیقت تو و من...
داره میریزه
داره میریزه برفا از آسمون
میریزه روسر زمینو زمون
میریزه ، داره میریزه !
داره میریزه از آسمون برفا آره
میریزه حالمونو جا بیاره !
میریزه ، داره میریزه
خبر ، اومده اس داده سپیده
مبارکِ برفى که رسیده
مهمونیه
چراغونیه
امشب تو باxxx منو سپى بلرزونیه !!!
فردا راهى بنساییم دوباره
ندام میاد و چاره اى نداره
پاستایى و پَنى نى نیه
پاستایى و پَنى نى نیه ^_^
افسردگى
بى میلى
به هر چیزى که فکرشو کنى !
بى تفاوتى
ترس
تهوع !
احساس سرخوردگى
و سرکوب شدن !
خلاصه اى از من در این لحظه .
شد سه روز ^_^