خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^
خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^

خفه گى

حالم انقد بده که هیچ توضیحى نى

اشکاى گرمُ پشت پلکام حس میکنم...

خفگى بهترین و کوتاهترین توصیفه 

واسه این لحظم .

بغضى که نه میشکنه نه دست از سرم برمیداره ...

خفگى .

پَی شنبه

پنج شنبه

 به اندازه کافی

 خفه و عنی و دلگیر هَست(مث بقیه روزا)

شما با دعوت منیژه میخواید 

خفه ترش کنید؟:/

عب نداره

چاییارو بریز روش دلت خنک شه 

اونک رو بازو عشق قشنگش حساسه 

چطوره اینبار بازو خودشو گاز بگیری؟

بهش فک کن:))

چکیده ای از آنچه بر ما گذشت ...

امتحان شبکه رو دادیم رَف ، استرس قبلش خیلی بیشتر اَع استرس حینش و بعدش بود !

استاد ح. طبق روال همیشگیش حتی امتحانم به هیچ جاش حساب نکرد !

من امتحان تربیت بدنی رو نرفتم که نتیجش شد ، جر و بحث با سپی و سگ لرزه زدن از ساعت

دو تا چهار و نیم بعد از ظهر تو چهارراه ملک !

و گرفته شدن پاچه ام توسط دختر آگین ! ( سگ وحشیِ بیریخت ایکبیریش تافی ! )

سپی بدجور سرما خورده ، صداش در نمیاد .

منم اَع دیشب تا همین یه ساعت پیش خواب بودم ...!

اِبی زارت زارت کلاس چپونده تو طول هفته !

که کلاسای عقب افتاده رو برسونه و پرونده این ترمُ ببنده .

در حال حاضر حالم اَع اغلب چیزا بهم میخوره :/

ولی چیز تازه ای نی !

پنجشنبه شاید عروس دومادُ بدعوتیم خونمون ! ( مَنیج و محیُ میگم )

خیلی خستم ...

خیلی ...

دیگه اینکه یه ماهی میشه سمت بنسای نرفتیم ...

و دیگر هیچ .

شایدم یه سری چیزا از قلم افتاده باشه ...

در هر صورت !

حافظم تا همینجاشو جواب داد ...

تامام .

به دستور سپی

سپی هی غر میزد که وبلاگمون لُخـ-ته !

منم اومدم یه چی تنش کردم تو این زمستونی سرما نخوره !

-__-

هی

ما بیشتر!

هى

سپى !

اگه دارى اینو میخونى

دوستت دارم !

آیینه

رفتم جلو آینه 

ده دیقه خودمو نگا کردم 

واس دلِ خودم خوندم:

" میبینم صورتمو تو آینه 

با لبی خسته می پرسم از خودم 

این غریبه کیه از من چی میخواد 

اون به من یا من ب اون خیره شدم 

باورم نمیشه هر چی میبینم 

چشامو یه لحظه رو هم میذارم 

به خودم میگم که این صورتکه 

میتونم از صورتم ورش دارم"

واقعا باورم نمیشه...

خر درون

با حالی زار اتفاقات اخیر رو مینویسم:

مریم با وسواس و خیلی شیک و مجلسی به عنوان
ناخن کار شقایق انتخاب شد و تو کلاس بی نوایان ارشد
اولین کار خودشو ارائه داد:))

وقتی ما چارشگفت انگیز جلو بوفه مدرسه خاله بتول
مرد رویاهامونو با پیرن مردونه سفید  تصور میکردیم
فکرشم نمیکردیم یه روز تصورمون به حقیقت تبدیل شه:/
بله رفیقمون یار پا پرانتزیشو با پیرن سفید جلو اینه قدی دید!!

حقیقت رو شد!!
ایدا کوچولو همون بچه پسر بود:/
این حقیقت باعث شد خانوم شین لام خودشو منفجر کنه
و برا بار دوم با فکرو خیال خودشو حامله کنه
بعدم بچشو بالا بیاره و با موهای مشکی سپی پسند
و لباس پرپری قرمز و ناخنای کاشت شده بره عقد دایی جونش:/

ولی خودمونیما بچه پسرت خیلی دیوثه خییلی 

چیزای دیگ ام هست ولی اینجا جاش نی بگم://


بار دِگر من و شقایق فَمیدیم که 

سین کاف سین اصل اول رابطه ست:/

و آسوده خودمان ک خر نداریم

البته شقایق یه خر درون داره:)


بماند که لا به لای برگای زرد دانشگامون

( که ی مگزز نرم پر نمیزنه) عکسای پاییزی انداختیم:)

بماند که مریم کلی با شقایق درد و دل کرده

بماند که محبوبه جون مارو ب اسم کوچیگ صدا میکنه 

بماند که حسین کوچولو به رفیقم نظر داره:/

بماند که مائده برا شقایق پفک چرخی خرید

بماند که من ...


منبع آب

اونجورى که واسه ما مهم بود 

واسه ح. به هیچى نبود !!!

پروژه ها !

اندر احوالات کلاس زبان

س. :

• ٠٥:٥٩ : عجبببب گیری کردماااااا

عجب گیری کردم 

کی ب من سگ گف زبان برم://

• ٠٩:٠٧ :

بدبخت شدم 

نههههههههههه

نمیخواااااااااااااااااام 

استاد من همون سفید برفیه:///////

• ١٣:٣٥ :

این سفید برفی جونت سر کلاس شماام انقد چیز+ هست؟

والا با ما که خیلی اوکی بود نکبت 

اخه مرد باید خوشگل باشه؟:/

چیه ریشم نداره


ش. :

• ١٣:٣٦ : +چیز چیهههه ؟؟؟

چیکار کرده نکبت ؟؟؟؟

بگو بیام ادبش کنم

•١٣:٣٧ : اون که مرد نى

پسرهههه

•١٣:٣٨ : بوگو ببینم


س. :

•١٣:٤٠ : خیلی راحته بابا 

ما بلد نیستیم 

سرب سرمون میذاره

بیشور میگ فلان چیز چیه 

میبینه بلد نیستیم میگ اگ هر کی گفت این ترم نمیخواد پول بده

پروژه بى پروژه

با مائده بحثم  شد !

ولى بجاى اینکه داد بزنم ، بغض کردم و

با صداى لرزون چیزایى که تو دلم بودو بهش گفتم !

نمیدونم چرا اینجورى شدم !

سپى میگه واسه اینه که تا خرخره پرى !

چى بگم ؟

قراره بچه ها فردا با متهم ردیف اول ! آقاى ر.ح. صحبت کنن ، شاید به یه نتیجه اى برسیم و یه راه نجاتى پیدا بشه !!!

پناه بر خدا ...

آنچه گذشت...

میگم : تو این دنیاى سگى 

اگ صدا سگ ندى ، مردى ! :|

از اتاق فرمان اشاره کردن که صحیحش اینه 

"تو این دنیاى سگى 

بو سگ ندى ، مردى ! :|"

عاقو سپى امروز یخ زد ! با نبات داغ یخشو وا کردم !

بماند که فاینال زبانم دادیم ! کل ترمم غیبت کردیم

زارت زارت !

تو یه ماه سه بار بُنساى رفتیم

کلى اممم واسه سیب زمینى ویژه و آلفردوهاى از نظر من خوشمزه از نظر سپى (چیز) پیاده شدیم ...

توى اغتشاشات اخیر ترکش خوردیم و گاز اشک آورى شدیم !

شاهد اشکاى توپولوى بنساى بودیم ...

پروژه ى  شبکه رو بهههه سختى و با تلاشششش فراوان سر هم بندى کردیم  !

استااااد خوشحالیم بازى درآوردیم و چارشنبه پاشیدیم سر کلاس شهسوار کوچولو و بععععله :)))

و اینکه با مشورت همدیگه به این نتیجه رسیدیم که اسم پسر/پدر کلاس زبانُ بذاریم فرشید/فرشاد/فرزاد (با احتمال کمتر)  !

و اینکه من توى این مدت صاحب یه نوگل نورسیدههه به نام منیژه شدم ! منیژه جوووون ! زندایى عسیسممممم ! چقده تو نااااسى :/

دیگه اینکه ، اینترنتا همه قط شدن ! که این یعنى چک کردن اینستاگرام/تلگرام مردم از این پس و تا اطلاع ثانوى تعطیلههههه !

دیگه اینکه بنده از نزدیک با میلى و آیدا (که هنوزم نمیدونم هویت واقعیش چیه) ملاقات کردم ! کلى اشک ریختم و بغل ماشینش بالا آوردم !

دستمال کاغدیاشو تموم کردم ،

و دیگه اینکه شب قبل تولدش با پاشنه بلند قرمز 

تولدشو تو خیابون جشن گرفتم !!! از قضا جشن شب قبل تولد میلى که من براش گرفتم با جشن بله برون منیژ و محى همزمان شد ! بماند که روز بعدش یعنى دقیقا روز تولد میلى ، مصادف شد با اولین برف سال ٩٨ ! اونم از نوع پاییزیش ! 

بازم بماند که همه ى اینا مصادف شد با گرونى بنزین و شلوغى شهر و ...

در مورد سپى ام ، بالاخره مجى رو فرارى داد ! یعنى یه کارى کرد که بره که بره ...

هر چند مجى خیلى پیگیر و اسیر بود ولى خب هیچکس از سیم آخر سپى در امان نیست !

بماند که خودش کلى اذیت شد ... اما خب ! رفیق شفیق من ترجیح داد خودشو اذیت کنه و نذاره کس دیگه اى بخاطرش اذیت بشه ...

امممم ! راستى نمردیم و خنده هاى شیطانى لولوى جاروکش دانشگاه رو هم دیدیم ! دیگه داره جدى جدى باورمون میشه این بابا به ما دو تا نظر و عنایت خاصى داره !

خدا حفظمون کنه خلاصه ...

در مورد بنساى ام باس بگم که با اینکه قرار بود همون همیشگیمون پشت یه میز چارنفره به حقیقت بپیونده اما مثل همیشه که هیشکى از آینده خبر نداره و دنیا همیشه بر طبق نقشه هاى ما پیش نمیره ، به نظر میاد که پاتوق ما یه کافه ى کوچولو موچولوى گرم و خوابالو با دکور چوبى و باریستاهاى گوگولى مگولیه ! که از قضا پشت هر میزش در بیشترین حالت سه تا صندلى داره که این یعنى چارنفره ى ما از اولم قراربوده دونفره باشه !

خلاصه که تا اطلاع ثانوى ؛ پاتوق ما ، کافه بنساى واقع در نیروهواییه ! 

احتمالا حرف دیگه اى نمونده !

من سعى کردم خلاصه ى همه ى وقایعو بگم

اگرم چیزى جا مونده باشه بعدا میام مینویسم !

پس تا اینجا :

"-پایان "

استوری://

دختره استوری گذاشته: 

"نمیتونم آدم هایی که نمیدونن چیکار میخوان بکنن

با زندگیشون رو تحمل کنم.

وقتی هیچ هدفی نداری و برای هیچ چیزی تلاش نمیکنی

دقیقا چی هستی؟"

ب درک ک نمیتونی تحمل کنی 

کسی زورت نکرده تحمل کنی 

نمیتونی تحمل کنی چون جای اونا نیستی 

تو چ میدونی اون ادم چطوری ب اون درجه رسیدی 

چ میدونی الان اون ادم خودش چ حسی داره

از دور داری ی ادمو میبینی ک کاری نمیکنه 

تو دو ثانیه ب این نتیجه میرسی که اون چ ادم حال بهم زنیه؟

ی ثانیه بعدش با خودت میگی اصلا اون ادمه؟

اره جونم اونی ک داری میبینی ادمه 

فقط گیر کرده بین افکار و بدبختیاش 

نمیتونی تحملش کنی چون جای اون ادم نیستی 

البته عب نداره 

هر کس ی چیزایی رو نمیتونه تحمل کنه 

مثلا من حالم بهم میخوره از ادمایی که تا چس مثقال تو 

زندگیشون پیشرفت میکنن فک میکنن چ خبره 

و چ پُخی شدن و حق نظر دادن ب هر کسیو دارن

ب هر حال هر کی از ی چیز حالش بهم میخوره و 

نمیتونه تحملش کنه دیگ:///

دوس جونم 2

نگا کناااااااا

زود تر از من اومده خبرارو نوشته رفته

بعله دیگ رفتیم آلفرررردو  زدیم

جای خوبی نشسته بودیم

میز کنار پنجره رو دوس دارم

وسطای غذامون بود که نگام افتاد به آسمون

همیشه آسمون پاییز برام یه شکل دیگس

قشنگ تره

غمگین تره

خیره شدم بهش

همزمان با مرور شعری ک اومده بود تو ذهنم

داشتم از دیدن آسمون لذت میبردم

داشتم از شنیدن صدای رفیقم

از حرفای عاقلانه و قشنگی که همیشه میزنه

لذت میبردم

همه اونا دست به دست هم داده بودن

که من یه لحظه

فقط یه لحظه حال دلم خوب باشه

اون لحظه بهترین لحظه و

اون حالم بهترین حال امروزم بود

و اینکه

بغل شقایق به دلم میشینه:))))

بمون برام رفیق


دوس جونم

 خب خب خب !

پاستا آلفردوام رفت جزء سپى نَپسندا !

با اینکه امروز از اون روزاى خوبِ نیمه نچسب بود

و با اینکه نفر سومى که باهامون بود رو مخ رفتناى خاص خودشو داشت و با اینکه پاستاهه اون چیزى نبود که انتظارشو داشتیم و با اینکه تا خرخره پر شدیم و مثل دو تا وزنه ى سنگین با حالت تهوع و تنوع سوار مترو شدیم ... و با اینکه اون لباس رنگین کمونى جینگیلیه ضایع تر از اونى بود که نشون میداد ، همینکه با هم بودیم ، بهمون کلى خوش گذشت ! و با اینکه سه تا ایسگا از ایسگاى موردنظرمون رد کردیم ، ولى دو تا کلاه گوگولى خریدیم که بهمون نشون داد جا موندن ، همیشه ام چیز بدى نیست و بعضى وقتا بعضى جا موندنا و نشدنا و اشتباه شدنا ، درست ترین حالت درستن ! 

خلاصه که مرسى خدا ! واسه همه درستاى درست و همه اشتباهاى درست :)

اینم طبع شاعرانه و فوران احساسات ما :

http://s7.picofile.com/file/8375309650/IMG_1180.PNG

اولین بارون پاییزى

امروز اولین بارون پاییز زَد و 

ما تو راه دانشگا-خونه بودیم !

هوا خیلى مشتى بود واس همین تصمیم گرفتیم

چند تا ایسگا زودتر پیاده شیم و تا قلى آباد پیاده بریم

واسه همینم توى اتوبوس موندیم تا قلى آباد :/

و کلى پیاده روى نکردیم !

ظرف بستنى تو دست من فسیل شد و 

ولى خداروشکر پیرمردى که بخاطرش از رو صندلى بلند شدیم ، نشست :/

الان ولوام رو تخت

اصنم حس ندارم :/

واس همین ، همینقد بسه !

تماس فِرت .

چس مثقال چس مثقال میندازیم توش !

فردا ! دومین جلسه با حسنى و ما

از این به بعد هى باس ویدئو رکورد کنیم

سى دى خام بخریم 

چس مثقال چس مثقال [ ویدئو ها رو ] بندازیم توش !

خلاصه که روزگارمون تو چیزاى چس مثقالى خلاصه میشه

چس مثقال ذوق

چس مثقال انرژى

چس مثقال امید 

و چس مثقال انگیزه !

بقیه اشم یا خوابیم ، یا دانشگاه ، یا تو راه دانشگاه یا

اینستاگرام :/

روزاى خوبى رو داریم میگذرونیم خلاصهههه ^_^

جینگیلِ احساساتى

اى دخترررررر نادوووون !!!

نگا کن تو رو خداااا !!!

هنوز هیچى نشده اومده داره واسه جداییمون سوگوارى میکنه !!!!!

آخه رفیخِ دیفونه ى من !!! من که حالا جایى نرفتم کهههه

جایى ام قرار نیسسسسس برممممم

حالا پدر من یه حرفایى میزنه ولى الکى نیس که

والا پرستوهاى مهاجرم به این آسونى مهاجرت نمیکنن که 

ما بخوایم زرتى پاشیم بریم !!!

عجبااااا ! خدایا این رفیخ احساسى دلنازکو واسه ما حفظ کن 

این رفاختُ برامون محفووووظ داررررر

سپى !

من تا عمر دارم هستم در خدمتت خواهرژاااان

جینگیل مهربون احساسى من :))))

دوست مى دارمت !

زیاااااد ^_^


شمال :/

شقایق داره میره :(((((

خیلی وقته داره از این میگ که ممکنه برا همیشه برن شمال

امروز وقتی داشتم عکسای دوتاییمون رو نگا میکردم

یاد حرفش افتادم

بهش ک فک میکنم

قلبم درد میگیره

دلم میشکنه

این درد و این حسو ، میشناسم

برام غریب نیس

آشناس

وقتی بهش بیشتر فک میکنم

اشک تو چشام جمع میشه

تازگیا خیلی دل نازک شدم

قبلنم دل نازک بودم ولی میتونستم کنترلش کنم

ولی الان نه

اگ شقایق بره قطعا دوران سختی رو باید پشت سر بذارم

اگ بره قطعا دلم براش تنگ میشه

اگ بره قطعا من تنها تر میشم

آخه میدونید بعضی وقتا یه آدم همیشه پیشِت نیس

ولی لاب لای فکر و خیالات وقتی میبینی هنوز داریشون

دلت خوش میشه

گرم میشه

خب طبیعیه حالتم ، رفیق چندسالمه

و البته تنها رفیقم

بقیه اّداشو در میارن خخخخخ :)))

ب هرحال امیدوارم حالا حالاها این اتفاق نیوفته

حس میکنم خیلی کارا هنوز مونده ک باهم انجامش بدیم

خیلی کافه تو تهران مونده که هنوز نرفتیم

خیلی جاهارو هنوز ندیدیم

حتی فکرشم نمیکنم که با یکی  دیگ بخوام برم خوش گذرونی

من و شقایق تو یه سری چیزا خیلی خیلی شبیه همیم

انقد برا هم ارزشمند شدیم که بعضی وقتا بخاطر هم ، بیخیال

خواسته خودمون میشیم

خلاصه که دلم گرفته بود

گفتم بجا کاغذ ، اینجا حرفامو بنویسم

امیدوارم هیچوقت خبر رفتن شقایقو اینجا ثبت نکنم :///

مهر !

اولین روز کارشناسی !

جشن !

سخنرانی پروفسورِ چهار دکترآ دار !

بازیگر فیلم وضعیت سفید که هنوزم اسمشو نمیدونم !

(بابای شیرین خانوم!)

حرفای ما ، درباره ی ارشد !

موز و کیک دو قلو .

من ، سپی ، مریم ، مائده .

کلاسای تشکیل نشده .

مسئول ثبت نام سفیر کمبریج ^_^

این شد خلاصه ای از چهارشنبه ، سوم مهر ماه 98 !

و اما برنامه های آینده !

چهارشنبه ی آینده قراره بریم تعیین سطح و به امید خدا

همزمان با گرفتن مدرک کارشناسی ، مدرک زبانمونم بگیریم !

راستی ! خدمتگزار مخوفم دوباره پیداش شده ! اما اینبار بدون کلاه !

با موهای شلخته پلخته ی پشمکی !!! و همون صداییییی خوفناک ...

اینم بگم که دوشنبه ی قبل از جشن ورودیا ، با سپی رفتیم انقلاب و

یکم خرید کردیم ! سپی کیف پول و جعبه کش موی گل گلی  و من جامدادی و

کلاسور گل گلی خریدم !!!

یه لیوان آب طالبی ام خوردیم که خب !!!! ته لیوان من ، یه پشه ی خوشگل موشگل گوگولی

مگولی بود ...! دیدنش باعث شد آبمیوه حسابی بچسبهههه بهمممم ...

خلاصه که دوباره دانشگاههههه و رفت و آمد توی مسیرای تکراریش....

متروووو ، راننده ونای نیمچه کچل ! راننده ی تاکسیای بی اعصابِ زِر زِرو !!!!

خدمتگزار مخووووف ! فاز یک ، دو و سه ...!!!!

و تموم چیزایی که دوسال از عمرمونو کنارشون سپری کردیم و خب قراره دوسال دیگه ام

بهش اضافه بشهههه !!!!!!!!!

خلاصه که موفق باشیم !!! و خوشحال .

:)


+راستی میدونستین دوسال از ساخت این وبلاگ داره میگذره ؟؟!! ^_^

دقیقا   بودکه من اولین پست این وبلاگو گذاشتم !!!

با عنوانِ :| و متنِ بی خوابی زده به سرم... !!!! ^_^

تقریبا داره تبدیل به دفترخاطراتمون میشه ...

البته ! اگه تنبلی نکنیم و هر وقت چیزی به ذهنمون میاد و اتفاقی میوفته که

حس میکنیم باید ثبتش کنیم بیایم و اینجا بنویسیمش !!!!!

قول میدم امسال فعال تر باشم !

حداقل تو زمینه ی ثبت خاطرات :)

کارشوناسی

الان که دارم این پستُ میذارم منتظرم سپی اسکن فرماشو بفرسته تا فرآیند ثبت نامشو تکمیل کنم !

بععععععععله !

ما داریم میریم کارشناسی ...

بعد از کلی رفت و آمد و طی کردن مسیر ترمینال جوجو-صادقیه ! بالاخره ما داریم میریم کارشناسی !

بر می گردیم به همون دانشگاهی که تا امروز دو سال از عمرمونو توش سپری کردیم !!!

کلی تنبل بازی در آوردیم اما آخرش تمام تلاشمونو کردیم و خب نتیجشم این شد که هر دو تامون

روزانه - مهر قبول شدیم و چند روز دیگه ... دوباره رفت و آمدا و کلاسا و ...! از سر گرفته میشن !

زمان مثل باد داره میگذره ...

نمیدونم ! شاید خیلی طول نکشه که بیام اینجا و خبر مامان شدن سپی رو بدم و بگم که بالاخره منم خاله شدم !!!

خخخخخخخخ ^_^

:):

هنوز دو رو از کنکور نگذشته اینجورى دپ شدم ...!

باز حساى مسخره و 

بغض و خفگى !

مثلا که چى ؟!

بابا بذار دو روز استراحت کنم بعد افسردگى دچارم کن !!!

شِتتتت !

از تابستون 

سهم من همین سامرتایم سَدنِسه !!!

ناراحتى بى دلیل و احمقانه !

زارت :/

واسِ سپی

بعضی وختا که دلم از دنیا میگیره و از همه چی خسته ام

حس میکنم هیچی مهم نیست و داشتن و نداشتن باهم فرقی نداره ...

انگار نسبت به دنیا سرد میشم ...

نسبت به همه ی آدمای توش .

حتی نسبت به خودم .

ولی واقعا

اگه توام نباشی

چی میمونه برام ؟

گاهی فکر میکنم گذشتن برام خیلی راحت تر از اونیه که فکرشو میکنم .

ولی فکر نکنم باشه .

وقتی هستیم ، حتی اگه خبر نگیرم ازت و خبر نگیری ازم خیالم راحته .

ولی اگه بهم بخوره یا بهم بخوریم یا حس کنیم دیگه اصلا به همدیگه نمی خوریم

فکر نکنم آسون باشه ...

تصورشم باعث میشه غصه ام بگیره .

یه غصه ی گُنده .


نمیدونم الان مناسبت این حرفام چی بود ولی مگه مناسبت میخواد ؟

ابرازِ احساسات ! ×_×


راستی !

دارم تاریخچه ی وبلاگو نیگا میکنم ...

سه سال شد ؟

انگار نه انگار ...

چیجوری دارن میگذرن روزامون ؟؟؟

دور تُنده از نوع کُندش ؟

یعنی یه روز یه عمر طول میکشه

بعد یه سال انگار یه روز بوده کلا ؟؟؟ ماذا فاذا ؟ :/

-___-

من اینجا بودم !

ولی حرفی نبود بزنم :/

گاهی وختا هیچی نمیتونی بگی نه چون حرفی نداری ...

به نظر به درجه ای رسیدم که میگم خب مثلا اینارو بگم که چی ؟

یا مثلا این کارو بکنم که چی ؟

ناامیدیه ؟

یا بی اهمیتی ؟؟؟؟


...

کاش میشد مُرد 

بی آنکه مادر بفهمد!!!

اینجا همیشه شاهد حال خوبمون بوده 

یبارم شاهد حال بدمون تو این بارون  بشه:/

کلافگی میدونی چیه؟

خستم 

خسته تر از اینکه بگم چی شده:/

بنابراین اتفاقایی که افتادرو 

نمیتونم بنویسم:/ 


طلسم شکست

اقا یا شقایق یه دوره میاد اینجا نمیره

یا من میام اینجا نمیرم 

اومدم بگم طلسم بالاخره شکست 

و امروز خانواده شقی منو ب اغوش گرم 

خانواده برگردوندن 

البته دلیل شکسته شدن طلسم 

راننده بود 

و صدالبته مامان شقایق 

اینم بگم ک من کلی خجالت کشیدم 

چون  مسیر خیلی شلوغ بود 


خوابم میاد

چه رنجی دارم تحمل میکنم

دوباره شب بیداریامو بعد از مدت هااا شرو کردم

ولی اینبار خانوادم مجبورم کردن:////

مامانم یه لیست از فیلماشو داده بهم که براش بگیرم

اخه این درسته

شقایق خانومی که الان کپیدی

منوووو دریاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااب

دلم میخواد بگم

دلم میخواد یه چیو اینجا ثبت کنم

من رفیق روزای سختمو دوس دارم

من رفاقت چارسالمونو دوس دارم

من رفیق عاشقمو که همه حواسش پی یکی دیگسو دوس دارم

با همه درگیریا و بگو مگو ها

از همینجا اعلام میکنم

شقایق خانوووم، گوگولی خودم

سپی بانووو دوست داره :)

 هرچی بشه،هر اتفاقیم که بیوفته

چه پیشت باشم

چه نباشم

قلبم هیپوقت فراموشت نمیکنه

فک کنم بهترین موقس برا گفتن این حرف:)

امیدوارم بتونی این دوره از زندگیتم هرچقدر سخت،

پشت سر بذاری و حالت دوباره خوب شه

که من بتونم دوباره غدبازی در بیارم خخخخ

پایان مهرچت

خلاصه کنم براتون

مهرچتو به دلیل انتشار محتویات غیر اخلاقی مسدود کردن

دستشون درد نکنه دیگ عنش در اومده بود

ولی من نگران حال بعضیاااااااام

به ویژه نگران حال بد اول صبحشووووووووون ://///

نگران رفیقمم

نگران رفیقمم اما نمیدونم چیکا کنم

نگرانشم اما کاری از دستم بر نمیاد

نگرانشم در حالی که خودمم گیجم

جونم براتون بگه که یه دعوای تقریبا مشتی با هم داشتیم:/

-سر چی؟      +هیچی

اتفاقایی که تو این مدت افتاد:

یکیش این بود که جناااااب مجتبی خان

مهرچتی اعظم بعد از گذشت یک سال و خورده ای از آشنایی

اومد گفت که یه نیمچه علاقه ای به من داره و این حرفا

منم بعد از دو روز که با عذاب وجدان پشت سر گذاشته بودم

در حالی که هارد کامپیوترم توسط پدر عزیزتر از جانم به فنا رفت

و کل پروژم رفت رو هوا

به مجتبی همون جوابیو دادم که به بقیه میدم(یکم مهربون تر البته)


بگم براتون از رفیق روزای سخت:

همپنان درگیر و در حال جنگ با خودش

همچنان داره برا اون پسر پا () تلاش میکنه

احوالات این روزامون یجوریه،

شقی میگ نیست ولی هست، اون درگیره متوجه نمیشه

همیشه تو دوستیمون،

اون کسی بود که کوتاه میومد، من کسی بودم که حرفمو به کرسی میشوندم

اون کسی بود که مهربون بازی در میاورد، من کسی بودم که غد بازی در میاوردم

اون مهربونه بود،من بداخلاقه

اون مامان بود، من بابا

شقایق این روزا حال کوتاه اومدن نداره

حال مامان بازی نداره

دیگ حال مهربون بودن نداره

تو این شرایط من باید جامو باهاش عوض کنم

ولی نمیتونم

من عادت به نازکشیدن ندارم

شکل محبت کردن من با شقی فرق داره

من همه سعیمو میکنم

امیدورم که بشه


بنیامین :/

امروز درســــــــــــــــــــت

یَک سالَه و دو ماهَه و چَن روزَ

که این وبلاگو ساختیم :/ .


خرررررررررررررچ

خبر فوری : طی یک حرکتِ ناجوانمردانه ، آستین سپی ، جر خورد !!!!!


گزیده ی خبر ها :

1 ) دو تن از آتش نشانانِ خوش هیکلِ وطن ، در محل کار ، رویت شدند !

سپی در حالیکه عینکِ مشکی رنگش را با دست راستش  از چشمان مشکی رنگ ترش بر می داشت 

و در دست دیگرش برگه ی فرم خامِ چی چی قرار داشت وارد محل حادثه شد !!!

و در جا ، دل به دل آفرین تسلیم کرد !

( صداهای شنیده شده ناشی از مقاومت سپی برای شفاف سازی حقایق است :

+ پَک کِن !!! پَک کِن )

اطلاعات بیشتر موجود نیست !!!

از بازوان جوانانِ وطن عشق دمیده     *** سِپیِ عاشق ببین در برم لمیده :|


2 ) سوء قصد خانم امینی به جان شقایق نافرجام ماند !

میم . الف علی رغم تلاش های بی وقفه اش نتوانست  دستانِ پاکِ شین ، لام را به چنگال پلید خویش بیاورد .

طبق گزارشات رسیده ، خانومِ میم الف ریده :||||


والسلام !

نامه تمام :/


بماند که دیشب تو تلگرام چه چیزا گفتیم ...

بماند پیراهنِ حریرِ یار ،

بماند گنجیشکی که انجیر میخوره نوکش کجه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! :||||||||||||||||

(خودمون میدونیم یعنی چی !!!! به شما مربوط نیست)

بماند که به درجه ی والای همنشینی با قِلمان های بهشتی در فردوس برین نائل آمدیم ....

بماند که امروز ساعت 12 سپی میره خونه

خداکنه منم با خودش ببره ...

بماند که فردا امتحان داریم که مهم نیست ...

بماند که لپ تاپم سنگینه !

سُفرَمون رنگینه ...

دلامون غمگینه ...

زندگی همینه ...

+ ( سپی : صورتامون خندونه

شقی : شرتامون قندونه !!!!

دوست داریم هندونه

بوووووووووق !!! دون دونه

ولی جز خاطره

چیزی

نمی مونه ...

این مدلِ زندگیمونه ... )


-پایان


موهاههااااااا

هِلوووووو اِوری بادییییییی !

عاقو ما باز تو کتابخونه مدرسه ایم

اِسپیده اینجو کنارُم نشسته

این یارو کچل کُپُله به ما میگه واکسناتون به موقع زِدین ماشالله

قشنگ مشنگ شِدین

شِبی دانش آموزایین :/

الانم نشستم کلیپ شب یلدا درست وکنیم :////

خانم امینیییییی رد

سین کاف سین :/ اصل اول در رابطه

بسمه تعالی

    با سلام

    اینجانب سپی سه دست ، فرزند رامین اولین پست خودم را با عنوان  سین کاف سین قانونشه

   منتشر میکنم :///

  آقا ما بعد مدت هااااااااا یه روز پاچیدیم مهرچت به یاد قدیماا

  تا چتو با نفر اول شرو کردم ب صورت چکشی با عمق فاجعه روبرو شدم

  همونجا فهمیدم حتی مهرچتم ( که فقط یه رباتِ ) تو این مدت پیشرفت کرده ولی

 َشَقی و تک دلبرش همون جلبکایین که بودن

 خلاصه رفتیم رسیدیم به یه مرد خیکی

 حرف زد و حرف زد

گفت و گفت و گفت تا یهو یه حرف قِشَنگ اماااا مخوف زد:

" خب  سین کاف سین تو یه رابطه چیز طبیعییه ، اصلا  قانــــــونــــــش همینه :)))"

بله دیگ قانـــــــــــوووونــــــــشه

بنده  همین الان ، همینجا اعلام میکنم  ریـــــــــــ............................... تو  این قانون

الــــــــــــــــــــــــــان رفیق خودم ، رفیق دسته گلم ، دختری پاکدامن ، مهربون ،

خانــــم ش.ل  هر چی میکشه از همین قانونه

 



عاقو هِمین اِلعان

ما کاروِرزی آمَدیم :/

مَدیرسپیسیییب بتول :/

عاقو ما چَکار کونیم خو :/

سیپیدَه وَگوئَد یَه جوشی سرِ دِماغیش دِراومدَ :/

دِلیلِش نِمدنه چیع :/

:///////////

دِ کِتاب خانَه ایم

منا قِرارَ بیا خو :/

چایی وَخواد وَخورَه خینه سیپیدَ اینو :/


تف تو کالباس

بعد از مدت ها !

بازم اومدم ...

الان که تقریبا وسطای اوایلِ مرداده ...

ما تو خونه ایم ! ( من و سپی )

کار خاصی نمی کنیم جز اینکه سپی خودشو مسموم کرده !!!

انقدر گفتیم که بالاخره کارمون به کف و خون بالا آوردن کشید !!!

:(((

همین چند دقیقه پیش داشتم تلفنی باهاش حرف میزدم ...

اصلا حال نداشت ولی میگفت بهتره ...

امیدواااارم هر چه زود تر حالششش خوب بشه ...

آخه بشر تو چرا انقدر ضعیفی ؟؟؟

تو رو خدا یکم بیشتر مراقب خودت باش ...


+قرار بود بریم باغ کتاب ولی بخاطر مسمومیت سپی

کنسل شد ... البته فدای تار تار موهای پر کلاغیش :)

حالش خوب باشه فقط ... بقیه چیزا مهم نی :) ♥

آنچه بر ما میگذرد !

اِهِم !

قبل از هر چیز ، پنجشنبه داریم میریم سینما !

منو سپی و فاطی و مونی !

البته من به همه گفتم نمیام ! شمام بگین نمیاد !!! :/

یاد دیالوگ فردین افتادم :/ ما به همه گفتیم زدیم :/

ولی خب میرم ! قضیه غافلگیریه !!!!

میخوام با مونی آشتی کنون راه بندازم !

دلم براش تنگه .

حالا خاطراتِ دَدَرُ بعدا که رفتیم و اومدیم ثبت میکنم !

و اما ادامه ی ماجرا !

اولا که تولد سِودا بود ، که مبارکش باشه !

سپی ام که هنرنمایی کرده بود موهاشُ دلبرانه درست کرده بود !

باریکلا بهش :) رفیق خودمه

دوما که نردبونِ بلوندمون خر شده ! که البته از اولم خر بود !

الان داره بیشتر نشون میده :/

رفته از رو خریت یه غلطایی کرده بعدم کف و خون بالا آورده !

سپی نگرانشه ! منم هستم ... ولی خودش به هیچ جاش نیس !

فقط مثِ گودزیلا میخنده :/ 

خدا هدایتش کنه ... هممونُ هدایت کنه !

از همینجا بهت میگم  خانومِ نون . نون . ف ! با اینکه میدونستم خلی ولی این حجم از خریت دیگه نوبره !

جمع کن خودتو تا نیومدم جمعت کنم ://///////////

اعصاب نمیذاره واسه آدم !

سوما ، همه ی نمره هامون اومد !

و من همچنان فقط ساختمان افتادم ... اکبرپورم پرکشید و منو تنها گذاشت !

کاش قبلِ پریدن ، پاسم می کردی بی صفت :/ با اون کفشای نوک تیزت :/ مث دماغِ پینوکیو بودن :/

دیگه اینکه ، همچنان هیچ غلطی نمی کنیم ولی سپی میخواد بره باشگاه !

منم که هیچی ... آهان کلاس سفره آرایی ام میخواد بره :دی

سپی داری خانوم میشیاااا ، از هر انگشتت هزار تا هنر میباره ... عروس خودمی :دی

و دیگههه ... اممم ... آهان ! مجی تیریپ غیرتی ورداشته به سپی میگه عکست رو پروفه من خوشم نمویاد !

ولی خو خوشش بیاد نیاد فرقی نداره ... حرکاتِ ما ( من و سپی ) بسیار به خودمون مربوطه ...

بخاطر همینم سپی سخن مجی رو به هیچ کدام از اعضا و جوارحش حساب نکرد و از اون موقع

مجی یکم رفته تو لَک ! به گفته ی خودِ سپی سر و سنگین شده ...

یه کوچولو البت ...

که اونم عب نداره ... بزرگ میشه یادش میره :/

خلاصه همین دیگه ...

آهان مریمم داره درس میخونه که اونم به ما مربوط نیست...

به هر حال ما قصد نداریم از این حماسه آفرینیا کنیم ...

دیگههه ... همین دیگه !

حالا باز خبری شد میام میگم :/

فعلا ... رفتم که رفتم :|

راستی !

اون آقاهه ام مدتیه ناپدید شده !

به نظر میرسه بخاطرِ انتقادِ من و سپی از کارکنان در فرم نظر سنجی باشه !

خودشون میدونستن لولوی دانشگاع کیه !

:دی

در ادامه اصول ...

جا داره بگم

با اینکه میان ترم اصول سرپرستی  رسما خالی دادیم

اما بخاطر حماسه آفرینی  در امتحانِ ترم

یه بیست خوشگل گرفتیم !!!!

بسی تعجب !

بسی شادی :)

واقعا خوب کردیم میان ترم نخوندیم

هم زیاد بود هم مسخره !

واقعا ارزششو نداشت :)

باریک به ما ♥

روزگارِ ما

در روزگاری به سر می بریم که من

تن به افتادنِ درسا دادم !!!

هر چند ریاضی کاربردی با لطف و مرحمت فراوان پاسم کرد !

اما ساختمان با نه افتادم :/

که یقینا اون نه هم مال خودم نبوده !!!

با این حال اصلا احساس پشیمونی نمی کنم !

به هر حال من ، اون روزا دلم میخواست درس نخونم

و خب همون موقعم به خودم گفتم که عواقبشو می پذیرم !!!

هر چند خریت کردم اما خریت آگاهانه بود !

در نتیجه جای هیچ گله و شکایتی باقی نیست ...

وضعیتِ من اینگونه ست و

وضعیتِ سپی !

خب اونم خوبه !

خداروشکر همه درسا رو پاس کرده

فقط یه اتفاق تازه داره میوفته !

و اونم اینه که سپی ! به شکل تعجب برانگیزی به نظرات ِ مجی در مورد خودش

اهمیت میده ! و این برای خودشم عجیبه !

به نظر میرسه که نقش مجی توی ذهنش داره پررنگ میشه...

عادت

وابستگی

یا مهم بودن ...

هر کدوم از اینا میتونه باشه...

اما سپی هیچوخ دم به تله نمیده !

چون رفیقِ منه !

سپی شاید گاهی وقتا مثل من خر بشه

اما تا وقتی خودش نخواد خرِ دلش نمیشه !!!

:دی


شادی بعد از خالی دادنِ برگه !

خوشحال و شاد و خندانیم

امتحان اصول میرینیم !

گند میزنیم ما

چیز میزنیم ما

بوق میزنیم ما

خوشحالیم !!!! :/

بعد از مدت ها

اومدم بگم مرد کابوس های سپی

فقط به من سلام نمیکنه !

به سپی ام سلام میکنه !

کلا آدم اهل دلیه !

اعتقادشم اینه که سلام سلامتی میاره ! :/

بزرگ و کوچیک و محرم و نامحرم و اینام نداره !!!!

-___-

کابوس

                                                                                                              شکارچی : شقی


                        

                                      ای مردِ همیشه حاضر !

                                     در کابوس های سِپی !
                                     در این روزهای زمستانی

                                     کمی مهربان باش !!!

                                     شاید که آمرزیده شوی !
                                     و خدا بسیار آمرزنده است...

                                                                                     شاعر : شقی

                                   

رهگذرِ تندروی مَلی آباد !

اثر هنری جدیدم !!! :


                                                                                 شکارچی : شقی


                 راستش را بگو بنفش پوش !!!

                 چگونه خود را از آن جا به آن یکی جا رساندی ؟

                 آن هم به سرعتِ یک اتوبوسِ تندرو ...

                 که در خیابان های خلوتِ شهر

                بی توقف ! می تاخت -___-

                                                        

                                                                      شاعر : شقی


                                        

کم کم

کم کم دارم از همه ی مجتبی های دنیا متنفر میشماااااااااا

سپی بیا منو دریاب !

اون مهرچتیِ بووووقُ ول کن !!!!!

بابا منم نیاز به توجه دارم -___-

حالا درسته که کار ندارم...

پول ندارم...

یه چیزایی دیگه (که نمی تونم بگم) ندارم !!!!!!!

ولی دوستت که دارم ^_^

بیاااا سپی

بیااااااااااااااااااااا...

شاهکاری از سپی

"پیش از آنی که بخواهی از کنارت می روم

تا بدانی عذر ما را خواستن کار تو نیست :دی "


+به به !!!

شاهکاری از سپی

"پیش از آنی که بخواهی از کنارت می روم

تا بدانی عذر ما را خواستن کار تونیست "