خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^
خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^

من قاطی ام ... قاطی !

خب از اونجاییکه سپی حتی نمیاد اینجا یه سرفه بکنه که

قطرات تنفسیش به یادگار بمونه واسه بعد هامون

بارِ ثبتِ حال و احوال این روزامونو من یه تنه به دوش میکشم !

خلاصه ی روزگارِ ما از اونجا تا اینجا به شرحِ زیر است :

الف ) غیبتِ سِپرا :
بعد از چس بازیای معده ی من ، حالا نوبت رسیده به معده ی سپی که بزنه تو برقو
روزگارِ ما رو چُسمال کنه ...
من که آخر موفق نشدم از حلقومش بکشم بیرون حقایقو !
ولی یحتمل میم.الف.نون سپی رو عصبی کرده و خب سپی ام الان تو موقعیتی نیست
که بتونه با عصبی شدن کنار بیاد راحت ... درست مثلِ من .
نتیجه اینکه یه چند روزی کنجِ ازلت گزیده و دیشب بالاخره از لاکش دراومد و

نهایتا تا نیمه های صبح تو دایرکت باهم حرف زدیم ...
به شدت طاقت اینو ندارم که شاهد عوق زدنای کسی باشم ... مخصوصا سپی !
بعد از اون خاطرات خوشی که با عوق زدن های هر روزه ی خودم ساختم ...
پس سپی مجددا تهدیدت میکنم " مثِ بچه ی آدم غذا بخور !  و مراقبِ اعصابِ حساست باش
نذار کسی دست کاریش کنه ... در غیر اینصورت مجبور میشم از خشونت های فیزیکی استفاده کنم "

ب) موردِ دومی وجود نداره ... چون در حال حاضر هیچ چیزی غیر از مورد اول اهمیت نداره .
بنابراین ریدم بهت دنیای مجازی . (اینو صرفا بخاطر بی اعصابیِ حال حاضر گفتم)
گود بای .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.