خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^
خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^

امشب شبه عشقه !

امشب ! نمیدونم شب چندم قرنطینه س یا چی !

ولی هنوزم قرنطینه ایم ...

البته ما خیلی قبل تر از اینا قرنطینه کرده بودیم خودمونو !

توی دلمون ! توی سرمون !

خودمونو حبس کرده بودیم تو قفسی که از فکرای جورواجور و ترس و دلتنگی واسه خودمون ساخته بودیم ...

اما ... خب !  این قرنطینه باعث شد شاید یکم ! یکم بقیه ام حالتِ افسرده و له و شلغم پخته طورِ ما رو تجربه کنن !

حالا !...

بگذریم !

نیومدم که اینا رو بگم !

اومدم بگم امشب با سپی یه عالمهههههههههههه موزیک گوش کردیم ...

قر دادیم ... عر زدیم ... جیغ زدیم ... چادرگلدار پوشیدیم ... حرفای عاشقانه زدیم !

با مایکل جکسون خدابیامرز !

با سیاوشِ دلربای سابق ، فرفریِ کچلِ فعلی !

بالا استادیوم فوتبال با هلی کوپتر برادران رایت پرواز کردیم !...

خلاصه که یه دیسکو پارتیِ مجازی گرفتیم ...

درسته که این کارا از دلتنگیامون کم نمیکنه ...

ولی از چُس شدگی هامون چرا !

همینکه توی تصوراتمون ماتحتمونو یه تکونی بدیم ...

یه قر و قَمیشی بیایم و یه صدای اسب مانند از خودمون دَر وَکُنیم ...

باعث میشه یکم ... یه کوچولو ... از این فضای خاکستریِ دودی در بیایم ...

یکم رنگی مَنگی بشم ... خالی از دلتنگی بشیم ...

هعیییییییییی !

سپی که الان رفت خوابید !

من هنوز دارم آهنگ رامش که با صدای پاهای پلانکتون شروع میشه رو گوش میکنم و

این اراجیفُ اینجا مینویسم که بمونه واسه آینده ای که معلوم نی ! و حتی فکر کردن بهشم آدمو سکته میده !

خلاصه ! سخنرانیمو با یک بیت از رامش فرفریِ بَبَعی طور دهه پنجاه-شصت-هفتاد ، هشتاد ، نود ، صد ...

من میرم چشم بذارم ، تو برو قایم شو ، به پایان میرسونم !

" میتونی مشت منو وا بکنی !... منو پیش همه رسوا بکنی !

میتونی همره این قطره ی اشک ... دامنم را مثل دریا بکنی !

اما مشکل بتونی عشقمو حاشا بکنی ... دیگه مشکل مثل من یاری تو پیدا بکنی ... "

قرار بود یه بیت باشه !

کل آهنگو نوشتم ...

هعیییییییییییی ....

امشب همه ی خاطراتم با رنگ های مختلف زنده شد !

سبز، طلایی ! رنگ موهای مامان جون ... !

قهوه ای !...

اما خب !  اینا مهم نیست !

همه رنگا میرن ! میگذرن !

اما اونی که میمونه قرمزه !

سرخ سررررررررررررررخ !

رنگِ تکِ دلِ من !

" واسه تو سپی "