خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^
خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^

واپسین روزهای 98

98 داره میره ،

درسته که قبل رفتنش ، داره باز کرم میریزه ...

بواسطه ی پدیده ای بنام "کورونا"

ولی داره میره !

و خب ، یازده روز بعد رفتنش ، سپی

و صد و پنجاه و یک روز بعد از اون ، من !!!

بیست و یک ساله میشم !!!!

و با اینکه سن یه عدده ! و از جهتی کاملا بی معنیه !

از یه جهت دیگه کلی معنییییییی داره !

مثلا  اولیش اینه که ما ! بیست سالگیمونو پر کردیم !!!

یعنی رسما اولین سال از دهه ی دوم زندگیمونو پشت سر گذاشتیم !

که البته اینم کاملا بی معنیه !

و اگه فکر کردین در ادامه ی این پست

میخوام افسوس بخورم ! شکایت کنم ! یا ایراد بگیرم که بیست و یک سالمون شد و

هیچ گوهی نخوردیم باید بگم سخت در اشتباهیم !

چون با توجه به هنرنمایی هایی که این روزا در اطرافیانمون دارم می بینم !!!!

بی هنریِ ما ، خودش بزرگترین هنره !!!!!!!!

تا اینجا هر چی گفتیم انتقاد بوده !

اما از اینجا ، میخوام ژانرِ داستانُ عوض کنم !

" همینکه بیست سالمون شده و هزار جور غلطِ ناجور نکردیم !

همینکه بیست سالمون شده و انگشت غریبه ای به انگشتمون نخورده !

همینکه بیست سالمون شده ، به اندازه ی صد سال دلتنگ شدیم ولی واسه فرار از

دلتنگی و تنهاییای شبونه ، به هزار کَس و ناکَس رو نزدیم !

همینکه به خودمون تکیه کردیم و رو پای خودمون وایسادیم و

به شونه ی کسی تکیه نکردیم ،

همینکه بیست سالمون شده اما سعی کردیم مثل یه بچه ی چهار ساله پاک و ساده بمونیم ،

همینکه خیانت و نامردی و فخرفروشی رو یاد نگرفتیم !

همینکه به اسم روشن فکری ، تن به هر کاری ندادیم !

هنر کردیم !

همینکه دنیا عوض شده اما ما عوضی نشدیم ...

همین بسه !!!

واسه اینکه بگیم مرسی خدا !

مرسی که تو بیست سالگی هر ننگی رو تجربه نکردیم !

هر سنگی رو تجربه نکردیم ! که سرمون بهش بخوره و بخوایم برگردیم ...!

مرسی خدا !

واسه همینی که هستیم ...

آره ! دورمون شلوغ نیست ولی انقدی هستیم که واسه هَم بَس ایم !

تو رو نمیدونم سپی ،

ولی واسه من ، داشتن رفیقِ پاک و بامعرفتی مثلِ تو ،

بیشتر از یه دنیا ارزش داره ...

مرسی خدا !

که زندگیمُ پر از آدمای بیخودی نکردی !

به جاش ، با یه دنیا رفاقت ، که همش تو  دلِ یه نفر جمع شده ،

دنیامو پر کردی ...

مرسی واسه همش .