امروز دوشنبه ست !
دومین روز از دومین ترمِ سومین سال حضور ما در شَر****
تا اینجا با مستى جون آشنا شدیم !
بچه خوبیه و قراره سر کلاسش حسابى بخوابیم :>
عاقو حمیدو دیدیم !
که ایشونم عاقوى آروم و بى آزاریه !
امروزم که با هاچ خانوم آشنا شدیم ...
از اون هاچ خانوماى سختتت گیییر و به روز !
و مستر مَمَد که قراره دهنمونو با دیف سرویس کنه !
الانم که در خدمت بانوى شریفه ى مکرمه ى محترمه !
بانو سمى کماندو هستیم !
که ایشونم قراره دهنمونو به روش هاى کماندویى خودشون سرویس کنن !!! :/
خلاصه که خدا بده برکتتتت :///
ترم جدید و لولوهاى جدید :|
چقدم حرف میزنهههههه اه !
زندگى شبیه یه اوهومِ خیلى گنده شده !
همینقد تهوع آور !
اینجام که شده محل چس ناله هاى ما !
فاکـ :)))
بالا بیارم رو همه چیزایی ک اطرافمه :/
رو همه چیزایی ک هست و نیست
رو همه حرفایی ک بقیه بهم میزنن
رو همه حسایی ک به هم دارن
رو همه کارایی ک برا هم میکنن
همش الکیه
دروغه
چمووونه ؟؟
چرا داریم نقش بازی میکنیم؟؟
ک چی بشه؟
اصلا برا کی داریم نقش بازی میکنیم؟؟
برا همدیگه؟؟
مگ ارزشیم داریم برا هم؟؟
مگ مهمه اصلا؟؟
اگ ارزش داشت ک نیاز ب نقش بازی کردن نبود :/
چ حال مسخره ایه ک دارم ://
بُنساى
دیدار با ندا
خونه ى ١٢ نفره - اتاق ٤ تخته
مزه ى مرغ بخار پز شده و گوجه ى آبلمبو شده (پنى نى)
مونا +یاسمن = شصت پاى چپ سپى
ساختمان گسسته + هوشیارى + گشادیسم = افتادن !
پایان رسمى شرکت ما در کلاسِ زبان سفیر کمبریج !
فرارِ ابى
۱ ، ۲ ، ۱۲ ، ۱۳ ، ۱۷ ، ۳۰ (بیشتر ١٣)
و در آخر :
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حرکات ناکرده،
اعتراف به عشقهای نهان ،
و شگفتیهای به زبان نیامده،
دراین سکوت حقیقت ما نهفته است؛
حقیقت تو و من...