خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^
خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^

آیینه

رفتم جلو آینه 

ده دیقه خودمو نگا کردم 

واس دلِ خودم خوندم:

" میبینم صورتمو تو آینه 

با لبی خسته می پرسم از خودم 

این غریبه کیه از من چی میخواد 

اون به من یا من ب اون خیره شدم 

باورم نمیشه هر چی میبینم 

چشامو یه لحظه رو هم میذارم 

به خودم میگم که این صورتکه 

میتونم از صورتم ورش دارم"

واقعا باورم نمیشه...

خر درون

با حالی زار اتفاقات اخیر رو مینویسم:

مریم با وسواس و خیلی شیک و مجلسی به عنوان
ناخن کار شقایق انتخاب شد و تو کلاس بی نوایان ارشد
اولین کار خودشو ارائه داد:))

وقتی ما چارشگفت انگیز جلو بوفه مدرسه خاله بتول
مرد رویاهامونو با پیرن مردونه سفید  تصور میکردیم
فکرشم نمیکردیم یه روز تصورمون به حقیقت تبدیل شه:/
بله رفیقمون یار پا پرانتزیشو با پیرن سفید جلو اینه قدی دید!!

حقیقت رو شد!!
ایدا کوچولو همون بچه پسر بود:/
این حقیقت باعث شد خانوم شین لام خودشو منفجر کنه
و برا بار دوم با فکرو خیال خودشو حامله کنه
بعدم بچشو بالا بیاره و با موهای مشکی سپی پسند
و لباس پرپری قرمز و ناخنای کاشت شده بره عقد دایی جونش:/

ولی خودمونیما بچه پسرت خیلی دیوثه خییلی 

چیزای دیگ ام هست ولی اینجا جاش نی بگم://


بار دِگر من و شقایق فَمیدیم که 

سین کاف سین اصل اول رابطه ست:/

و آسوده خودمان ک خر نداریم

البته شقایق یه خر درون داره:)


بماند که لا به لای برگای زرد دانشگامون

( که ی مگزز نرم پر نمیزنه) عکسای پاییزی انداختیم:)

بماند که مریم کلی با شقایق درد و دل کرده

بماند که محبوبه جون مارو ب اسم کوچیگ صدا میکنه 

بماند که حسین کوچولو به رفیقم نظر داره:/

بماند که مائده برا شقایق پفک چرخی خرید

بماند که من ...


دوس جونم 2

نگا کناااااااا

زود تر از من اومده خبرارو نوشته رفته

بعله دیگ رفتیم آلفرررردو  زدیم

جای خوبی نشسته بودیم

میز کنار پنجره رو دوس دارم

وسطای غذامون بود که نگام افتاد به آسمون

همیشه آسمون پاییز برام یه شکل دیگس

قشنگ تره

غمگین تره

خیره شدم بهش

همزمان با مرور شعری ک اومده بود تو ذهنم

داشتم از دیدن آسمون لذت میبردم

داشتم از شنیدن صدای رفیقم

از حرفای عاقلانه و قشنگی که همیشه میزنه

لذت میبردم

همه اونا دست به دست هم داده بودن

که من یه لحظه

فقط یه لحظه حال دلم خوب باشه

اون لحظه بهترین لحظه و

اون حالم بهترین حال امروزم بود

و اینکه

بغل شقایق به دلم میشینه:))))

بمون برام رفیق


شمال :/

شقایق داره میره :(((((

خیلی وقته داره از این میگ که ممکنه برا همیشه برن شمال

امروز وقتی داشتم عکسای دوتاییمون رو نگا میکردم

یاد حرفش افتادم

بهش ک فک میکنم

قلبم درد میگیره

دلم میشکنه

این درد و این حسو ، میشناسم

برام غریب نیس

آشناس

وقتی بهش بیشتر فک میکنم

اشک تو چشام جمع میشه

تازگیا خیلی دل نازک شدم

قبلنم دل نازک بودم ولی میتونستم کنترلش کنم

ولی الان نه

اگ شقایق بره قطعا دوران سختی رو باید پشت سر بذارم

اگ بره قطعا دلم براش تنگ میشه

اگ بره قطعا من تنها تر میشم

آخه میدونید بعضی وقتا یه آدم همیشه پیشِت نیس

ولی لاب لای فکر و خیالات وقتی میبینی هنوز داریشون

دلت خوش میشه

گرم میشه

خب طبیعیه حالتم ، رفیق چندسالمه

و البته تنها رفیقم

بقیه اّداشو در میارن خخخخخ :)))

ب هرحال امیدوارم حالا حالاها این اتفاق نیوفته

حس میکنم خیلی کارا هنوز مونده ک باهم انجامش بدیم

خیلی کافه تو تهران مونده که هنوز نرفتیم

خیلی جاهارو هنوز ندیدیم

حتی فکرشم نمیکنم که با یکی  دیگ بخوام برم خوش گذرونی

من و شقایق تو یه سری چیزا خیلی خیلی شبیه همیم

انقد برا هم ارزشمند شدیم که بعضی وقتا بخاطر هم ، بیخیال

خواسته خودمون میشیم

خلاصه که دلم گرفته بود

گفتم بجا کاغذ ، اینجا حرفامو بنویسم

امیدوارم هیچوقت خبر رفتن شقایقو اینجا ثبت نکنم :///

کلافگی میدونی چیه؟

خستم 

خسته تر از اینکه بگم چی شده:/

بنابراین اتفاقایی که افتادرو 

نمیتونم بنویسم:/ 


طلسم شکست

اقا یا شقایق یه دوره میاد اینجا نمیره

یا من میام اینجا نمیرم 

اومدم بگم طلسم بالاخره شکست 

و امروز خانواده شقی منو ب اغوش گرم 

خانواده برگردوندن 

البته دلیل شکسته شدن طلسم 

راننده بود 

و صدالبته مامان شقایق 

اینم بگم ک من کلی خجالت کشیدم 

چون  مسیر خیلی شلوغ بود 


خوابم میاد

چه رنجی دارم تحمل میکنم

دوباره شب بیداریامو بعد از مدت هااا شرو کردم

ولی اینبار خانوادم مجبورم کردن:////

مامانم یه لیست از فیلماشو داده بهم که براش بگیرم

اخه این درسته

شقایق خانومی که الان کپیدی

منوووو دریاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااب

دلم میخواد بگم

دلم میخواد یه چیو اینجا ثبت کنم

من رفیق روزای سختمو دوس دارم

من رفاقت چارسالمونو دوس دارم

من رفیق عاشقمو که همه حواسش پی یکی دیگسو دوس دارم

با همه درگیریا و بگو مگو ها

از همینجا اعلام میکنم

شقایق خانوووم، گوگولی خودم

سپی بانووو دوست داره :)

 هرچی بشه،هر اتفاقیم که بیوفته

چه پیشت باشم

چه نباشم

قلبم هیپوقت فراموشت نمیکنه

فک کنم بهترین موقس برا گفتن این حرف:)

امیدوارم بتونی این دوره از زندگیتم هرچقدر سخت،

پشت سر بذاری و حالت دوباره خوب شه

که من بتونم دوباره غدبازی در بیارم خخخخ

پایان مهرچت

خلاصه کنم براتون

مهرچتو به دلیل انتشار محتویات غیر اخلاقی مسدود کردن

دستشون درد نکنه دیگ عنش در اومده بود

ولی من نگران حال بعضیاااااااام

به ویژه نگران حال بد اول صبحشووووووووون ://///

نگران رفیقمم

نگران رفیقمم اما نمیدونم چیکا کنم

نگرانشم اما کاری از دستم بر نمیاد

نگرانشم در حالی که خودمم گیجم

جونم براتون بگه که یه دعوای تقریبا مشتی با هم داشتیم:/

-سر چی؟      +هیچی

اتفاقایی که تو این مدت افتاد:

یکیش این بود که جناااااب مجتبی خان

مهرچتی اعظم بعد از گذشت یک سال و خورده ای از آشنایی

اومد گفت که یه نیمچه علاقه ای به من داره و این حرفا

منم بعد از دو روز که با عذاب وجدان پشت سر گذاشته بودم

در حالی که هارد کامپیوترم توسط پدر عزیزتر از جانم به فنا رفت

و کل پروژم رفت رو هوا

به مجتبی همون جوابیو دادم که به بقیه میدم(یکم مهربون تر البته)


بگم براتون از رفیق روزای سخت:

همپنان درگیر و در حال جنگ با خودش

همچنان داره برا اون پسر پا () تلاش میکنه

احوالات این روزامون یجوریه،

شقی میگ نیست ولی هست، اون درگیره متوجه نمیشه

همیشه تو دوستیمون،

اون کسی بود که کوتاه میومد، من کسی بودم که حرفمو به کرسی میشوندم

اون کسی بود که مهربون بازی در میاورد، من کسی بودم که غد بازی در میاوردم

اون مهربونه بود،من بداخلاقه

اون مامان بود، من بابا

شقایق این روزا حال کوتاه اومدن نداره

حال مامان بازی نداره

دیگ حال مهربون بودن نداره

تو این شرایط من باید جامو باهاش عوض کنم

ولی نمیتونم

من عادت به نازکشیدن ندارم

شکل محبت کردن من با شقی فرق داره

من همه سعیمو میکنم

امیدورم که بشه


تف تو کالباس

بعد از مدت ها !

بازم اومدم ...

الان که تقریبا وسطای اوایلِ مرداده ...

ما تو خونه ایم ! ( من و سپی )

کار خاصی نمی کنیم جز اینکه سپی خودشو مسموم کرده !!!

انقدر گفتیم که بالاخره کارمون به کف و خون بالا آوردن کشید !!!

:(((

همین چند دقیقه پیش داشتم تلفنی باهاش حرف میزدم ...

اصلا حال نداشت ولی میگفت بهتره ...

امیدواااارم هر چه زود تر حالششش خوب بشه ...

آخه بشر تو چرا انقدر ضعیفی ؟؟؟

تو رو خدا یکم بیشتر مراقب خودت باش ...


+قرار بود بریم باغ کتاب ولی بخاطر مسمومیت سپی

کنسل شد ... البته فدای تار تار موهای پر کلاغیش :)

حالش خوب باشه فقط ... بقیه چیزا مهم نی :) ♥

مکالمه

-بینم مادام 

تو قصد ازدواج نداری

درخواست کننده داری اصلا


+:|||||

بنده ؟

والا شرمنده :|

بى شوهرى مدتیه

پوستِ مَردمُ کَنده :|

حتى یکى مثلِ من

که خیلى ناز و لونده ( الکى مَثَل عن )

سپایِق

سپی نام گذاریُ حال میکنی ؟؟؟؟ :|

سِپایق :)))))) !!!

چقده خلاقم من آخه...