اولین روز کارشناسی !
جشن !
سخنرانی پروفسورِ چهار دکترآ دار !
بازیگر فیلم وضعیت سفید که هنوزم اسمشو نمیدونم !
(بابای شیرین خانوم!)
حرفای ما ، درباره ی ارشد !
موز و کیک دو قلو .
من ، سپی ، مریم ، مائده .
کلاسای تشکیل نشده .
مسئول ثبت نام سفیر کمبریج ^_^
این شد خلاصه ای از چهارشنبه ، سوم مهر ماه 98 !
و اما برنامه های آینده !
چهارشنبه ی آینده قراره بریم تعیین سطح و به امید خدا
همزمان با گرفتن مدرک کارشناسی ، مدرک زبانمونم بگیریم !
راستی ! خدمتگزار مخوفم دوباره پیداش شده ! اما اینبار بدون کلاه !
با موهای شلخته پلخته ی پشمکی !!! و همون صداییییی خوفناک ...
اینم بگم که دوشنبه ی قبل از جشن ورودیا ، با سپی رفتیم انقلاب و
یکم خرید کردیم ! سپی کیف پول و جعبه کش موی گل گلی و من جامدادی و
کلاسور گل گلی خریدم !!!
یه لیوان آب طالبی ام خوردیم که خب !!!! ته لیوان من ، یه پشه ی خوشگل موشگل گوگولی
مگولی بود ...! دیدنش باعث شد آبمیوه حسابی بچسبهههه بهمممم ...
خلاصه که دوباره دانشگاههههه و رفت و آمد توی مسیرای تکراریش....
متروووو ، راننده ونای نیمچه کچل ! راننده ی تاکسیای بی اعصابِ زِر زِرو !!!!
خدمتگزار مخووووف ! فاز یک ، دو و سه ...!!!!
و تموم چیزایی که دوسال از عمرمونو کنارشون سپری کردیم و خب قراره دوسال دیگه ام
بهش اضافه بشهههه !!!!!!!!!
خلاصه که موفق باشیم !!! و خوشحال .
:)
+راستی میدونستین دوسال از ساخت این وبلاگ داره میگذره ؟؟!! ^_^
دقیقا یکشنبه 18 تیر 1396 ساعت 05:00 بودکه من اولین پست این وبلاگو گذاشتم !!!
با عنوانِ :| و متنِ بی خوابی زده به سرم... !!!! ^_^
تقریبا داره تبدیل به دفترخاطراتمون میشه ...
البته ! اگه تنبلی نکنیم و هر وقت چیزی به ذهنمون میاد و اتفاقی میوفته که
حس میکنیم باید ثبتش کنیم بیایم و اینجا بنویسیمش !!!!!
قول میدم امسال فعال تر باشم !
حداقل تو زمینه ی ثبت خاطرات :)
الان که دارم این پستُ میذارم منتظرم سپی اسکن فرماشو بفرسته تا فرآیند ثبت نامشو تکمیل کنم !
بععععععععله !
ما داریم میریم کارشناسی ...
بعد از کلی رفت و آمد و طی کردن مسیر ترمینال جوجو-صادقیه ! بالاخره ما داریم میریم کارشناسی !
بر می گردیم به همون دانشگاهی که تا امروز دو سال از عمرمونو توش سپری کردیم !!!
کلی تنبل بازی در آوردیم اما آخرش تمام تلاشمونو کردیم و خب نتیجشم این شد که هر دو تامون
روزانه - مهر قبول شدیم و چند روز دیگه ... دوباره رفت و آمدا و کلاسا و ...! از سر گرفته میشن !
زمان مثل باد داره میگذره ...
نمیدونم ! شاید خیلی طول نکشه که بیام اینجا و خبر مامان شدن سپی رو بدم و بگم که بالاخره منم خاله شدم !!!
خخخخخخخخ ^_^