خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^
خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^

دوس جونم 2

نگا کناااااااا

زود تر از من اومده خبرارو نوشته رفته

بعله دیگ رفتیم آلفرررردو  زدیم

جای خوبی نشسته بودیم

میز کنار پنجره رو دوس دارم

وسطای غذامون بود که نگام افتاد به آسمون

همیشه آسمون پاییز برام یه شکل دیگس

قشنگ تره

غمگین تره

خیره شدم بهش

همزمان با مرور شعری ک اومده بود تو ذهنم

داشتم از دیدن آسمون لذت میبردم

داشتم از شنیدن صدای رفیقم

از حرفای عاقلانه و قشنگی که همیشه میزنه

لذت میبردم

همه اونا دست به دست هم داده بودن

که من یه لحظه

فقط یه لحظه حال دلم خوب باشه

اون لحظه بهترین لحظه و

اون حالم بهترین حال امروزم بود

و اینکه

بغل شقایق به دلم میشینه:))))

بمون برام رفیق


دوس جونم

 خب خب خب !

پاستا آلفردوام رفت جزء سپى نَپسندا !

با اینکه امروز از اون روزاى خوبِ نیمه نچسب بود

و با اینکه نفر سومى که باهامون بود رو مخ رفتناى خاص خودشو داشت و با اینکه پاستاهه اون چیزى نبود که انتظارشو داشتیم و با اینکه تا خرخره پر شدیم و مثل دو تا وزنه ى سنگین با حالت تهوع و تنوع سوار مترو شدیم ... و با اینکه اون لباس رنگین کمونى جینگیلیه ضایع تر از اونى بود که نشون میداد ، همینکه با هم بودیم ، بهمون کلى خوش گذشت ! و با اینکه سه تا ایسگا از ایسگاى موردنظرمون رد کردیم ، ولى دو تا کلاه گوگولى خریدیم که بهمون نشون داد جا موندن ، همیشه ام چیز بدى نیست و بعضى وقتا بعضى جا موندنا و نشدنا و اشتباه شدنا ، درست ترین حالت درستن ! 

خلاصه که مرسى خدا ! واسه همه درستاى درست و همه اشتباهاى درست :)

اینم طبع شاعرانه و فوران احساسات ما :

http://s7.picofile.com/file/8375309650/IMG_1180.PNG

اولین بارون پاییزى

امروز اولین بارون پاییز زَد و 

ما تو راه دانشگا-خونه بودیم !

هوا خیلى مشتى بود واس همین تصمیم گرفتیم

چند تا ایسگا زودتر پیاده شیم و تا قلى آباد پیاده بریم

واسه همینم توى اتوبوس موندیم تا قلى آباد :/

و کلى پیاده روى نکردیم !

ظرف بستنى تو دست من فسیل شد و 

ولى خداروشکر پیرمردى که بخاطرش از رو صندلى بلند شدیم ، نشست :/

الان ولوام رو تخت

اصنم حس ندارم :/

واس همین ، همینقد بسه !

تماس فِرت .

چس مثقال چس مثقال میندازیم توش !

فردا ! دومین جلسه با حسنى و ما

از این به بعد هى باس ویدئو رکورد کنیم

سى دى خام بخریم 

چس مثقال چس مثقال [ ویدئو ها رو ] بندازیم توش !

خلاصه که روزگارمون تو چیزاى چس مثقالى خلاصه میشه

چس مثقال ذوق

چس مثقال انرژى

چس مثقال امید 

و چس مثقال انگیزه !

بقیه اشم یا خوابیم ، یا دانشگاه ، یا تو راه دانشگاه یا

اینستاگرام :/

روزاى خوبى رو داریم میگذرونیم خلاصهههه ^_^

جینگیلِ احساساتى

اى دخترررررر نادوووون !!!

نگا کن تو رو خداااا !!!

هنوز هیچى نشده اومده داره واسه جداییمون سوگوارى میکنه !!!!!

آخه رفیخِ دیفونه ى من !!! من که حالا جایى نرفتم کهههه

جایى ام قرار نیسسسسس برممممم

حالا پدر من یه حرفایى میزنه ولى الکى نیس که

والا پرستوهاى مهاجرم به این آسونى مهاجرت نمیکنن که 

ما بخوایم زرتى پاشیم بریم !!!

عجبااااا ! خدایا این رفیخ احساسى دلنازکو واسه ما حفظ کن 

این رفاختُ برامون محفووووظ داررررر

سپى !

من تا عمر دارم هستم در خدمتت خواهرژاااان

جینگیل مهربون احساسى من :))))

دوست مى دارمت !

زیاااااد ^_^


شمال :/

شقایق داره میره :(((((

خیلی وقته داره از این میگ که ممکنه برا همیشه برن شمال

امروز وقتی داشتم عکسای دوتاییمون رو نگا میکردم

یاد حرفش افتادم

بهش ک فک میکنم

قلبم درد میگیره

دلم میشکنه

این درد و این حسو ، میشناسم

برام غریب نیس

آشناس

وقتی بهش بیشتر فک میکنم

اشک تو چشام جمع میشه

تازگیا خیلی دل نازک شدم

قبلنم دل نازک بودم ولی میتونستم کنترلش کنم

ولی الان نه

اگ شقایق بره قطعا دوران سختی رو باید پشت سر بذارم

اگ بره قطعا دلم براش تنگ میشه

اگ بره قطعا من تنها تر میشم

آخه میدونید بعضی وقتا یه آدم همیشه پیشِت نیس

ولی لاب لای فکر و خیالات وقتی میبینی هنوز داریشون

دلت خوش میشه

گرم میشه

خب طبیعیه حالتم ، رفیق چندسالمه

و البته تنها رفیقم

بقیه اّداشو در میارن خخخخخ :)))

ب هرحال امیدوارم حالا حالاها این اتفاق نیوفته

حس میکنم خیلی کارا هنوز مونده ک باهم انجامش بدیم

خیلی کافه تو تهران مونده که هنوز نرفتیم

خیلی جاهارو هنوز ندیدیم

حتی فکرشم نمیکنم که با یکی  دیگ بخوام برم خوش گذرونی

من و شقایق تو یه سری چیزا خیلی خیلی شبیه همیم

انقد برا هم ارزشمند شدیم که بعضی وقتا بخاطر هم ، بیخیال

خواسته خودمون میشیم

خلاصه که دلم گرفته بود

گفتم بجا کاغذ ، اینجا حرفامو بنویسم

امیدوارم هیچوقت خبر رفتن شقایقو اینجا ثبت نکنم :///

مهر !

اولین روز کارشناسی !

جشن !

سخنرانی پروفسورِ چهار دکترآ دار !

بازیگر فیلم وضعیت سفید که هنوزم اسمشو نمیدونم !

(بابای شیرین خانوم!)

حرفای ما ، درباره ی ارشد !

موز و کیک دو قلو .

من ، سپی ، مریم ، مائده .

کلاسای تشکیل نشده .

مسئول ثبت نام سفیر کمبریج ^_^

این شد خلاصه ای از چهارشنبه ، سوم مهر ماه 98 !

و اما برنامه های آینده !

چهارشنبه ی آینده قراره بریم تعیین سطح و به امید خدا

همزمان با گرفتن مدرک کارشناسی ، مدرک زبانمونم بگیریم !

راستی ! خدمتگزار مخوفم دوباره پیداش شده ! اما اینبار بدون کلاه !

با موهای شلخته پلخته ی پشمکی !!! و همون صداییییی خوفناک ...

اینم بگم که دوشنبه ی قبل از جشن ورودیا ، با سپی رفتیم انقلاب و

یکم خرید کردیم ! سپی کیف پول و جعبه کش موی گل گلی  و من جامدادی و

کلاسور گل گلی خریدم !!!

یه لیوان آب طالبی ام خوردیم که خب !!!! ته لیوان من ، یه پشه ی خوشگل موشگل گوگولی

مگولی بود ...! دیدنش باعث شد آبمیوه حسابی بچسبهههه بهمممم ...

خلاصه که دوباره دانشگاههههه و رفت و آمد توی مسیرای تکراریش....

متروووو ، راننده ونای نیمچه کچل ! راننده ی تاکسیای بی اعصابِ زِر زِرو !!!!

خدمتگزار مخووووف ! فاز یک ، دو و سه ...!!!!

و تموم چیزایی که دوسال از عمرمونو کنارشون سپری کردیم و خب قراره دوسال دیگه ام

بهش اضافه بشهههه !!!!!!!!!

خلاصه که موفق باشیم !!! و خوشحال .

:)


+راستی میدونستین دوسال از ساخت این وبلاگ داره میگذره ؟؟!! ^_^

دقیقا   بودکه من اولین پست این وبلاگو گذاشتم !!!

با عنوانِ :| و متنِ بی خوابی زده به سرم... !!!! ^_^

تقریبا داره تبدیل به دفترخاطراتمون میشه ...

البته ! اگه تنبلی نکنیم و هر وقت چیزی به ذهنمون میاد و اتفاقی میوفته که

حس میکنیم باید ثبتش کنیم بیایم و اینجا بنویسیمش !!!!!

قول میدم امسال فعال تر باشم !

حداقل تو زمینه ی ثبت خاطرات :)