98 داره میره ،
درسته که قبل رفتنش ، داره باز کرم میریزه ...
بواسطه ی پدیده ای بنام "کورونا"
ولی داره میره !
و خب ، یازده روز بعد رفتنش ، سپی
و صد و پنجاه و یک روز بعد از اون ، من !!!
بیست و یک ساله میشم !!!!
و با اینکه سن یه عدده ! و از جهتی کاملا بی معنیه !
از یه جهت دیگه کلی معنییییییی داره !
مثلا اولیش اینه که ما ! بیست سالگیمونو پر کردیم !!!
یعنی رسما اولین سال از دهه ی دوم زندگیمونو پشت سر گذاشتیم !
که البته اینم کاملا بی معنیه !
و اگه فکر کردین در ادامه ی این پست
میخوام افسوس بخورم ! شکایت کنم ! یا ایراد بگیرم که بیست و یک سالمون شد و
هیچ گوهی نخوردیم باید بگم سخت در اشتباهیم !
چون با توجه به هنرنمایی هایی که این روزا در اطرافیانمون دارم می بینم !!!!
بی هنریِ ما ، خودش بزرگترین هنره !!!!!!!!
تا اینجا هر چی گفتیم انتقاد بوده !
اما از اینجا ، میخوام ژانرِ داستانُ عوض کنم !
" همینکه بیست سالمون شده و هزار جور غلطِ ناجور نکردیم !
همینکه بیست سالمون شده و انگشت غریبه ای به انگشتمون نخورده !
همینکه بیست سالمون شده ، به اندازه ی صد سال دلتنگ شدیم ولی واسه فرار از
دلتنگی و تنهاییای شبونه ، به هزار کَس و ناکَس رو نزدیم !
همینکه به خودمون تکیه کردیم و رو پای خودمون وایسادیم و
به شونه ی کسی تکیه نکردیم ،
همینکه بیست سالمون شده اما سعی کردیم مثل یه بچه ی چهار ساله پاک و ساده بمونیم ،
همینکه خیانت و نامردی و فخرفروشی رو یاد نگرفتیم !
همینکه به اسم روشن فکری ، تن به هر کاری ندادیم !
هنر کردیم !
همینکه دنیا عوض شده اما ما عوضی نشدیم ...
همین بسه !!!
واسه اینکه بگیم مرسی خدا !
مرسی که تو بیست سالگی هر ننگی رو تجربه نکردیم !
هر سنگی رو تجربه نکردیم ! که سرمون بهش بخوره و بخوایم برگردیم ...!
مرسی خدا !
واسه همینی که هستیم ...
آره ! دورمون شلوغ نیست ولی انقدی هستیم که واسه هَم بَس ایم !
تو رو نمیدونم سپی ،
ولی واسه من ، داشتن رفیقِ پاک و بامعرفتی مثلِ تو ،
بیشتر از یه دنیا ارزش داره ...
مرسی خدا !
که زندگیمُ پر از آدمای بیخودی نکردی !
به جاش ، با یه دنیا رفاقت ، که همش تو دلِ یه نفر جمع شده ،
دنیامو پر کردی ...
مرسی واسه همش .
خُب خُب