خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^
خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^

آنچه بر ما میگذرد !

اِهِم !

قبل از هر چیز ، پنجشنبه داریم میریم سینما !

منو سپی و فاطی و مونی !

البته من به همه گفتم نمیام ! شمام بگین نمیاد !!! :/

یاد دیالوگ فردین افتادم :/ ما به همه گفتیم زدیم :/

ولی خب میرم ! قضیه غافلگیریه !!!!

میخوام با مونی آشتی کنون راه بندازم !

دلم براش تنگه .

حالا خاطراتِ دَدَرُ بعدا که رفتیم و اومدیم ثبت میکنم !

و اما ادامه ی ماجرا !

اولا که تولد سِودا بود ، که مبارکش باشه !

سپی ام که هنرنمایی کرده بود موهاشُ دلبرانه درست کرده بود !

باریکلا بهش :) رفیق خودمه

دوما که نردبونِ بلوندمون خر شده ! که البته از اولم خر بود !

الان داره بیشتر نشون میده :/

رفته از رو خریت یه غلطایی کرده بعدم کف و خون بالا آورده !

سپی نگرانشه ! منم هستم ... ولی خودش به هیچ جاش نیس !

فقط مثِ گودزیلا میخنده :/ 

خدا هدایتش کنه ... هممونُ هدایت کنه !

از همینجا بهت میگم  خانومِ نون . نون . ف ! با اینکه میدونستم خلی ولی این حجم از خریت دیگه نوبره !

جمع کن خودتو تا نیومدم جمعت کنم ://///////////

اعصاب نمیذاره واسه آدم !

سوما ، همه ی نمره هامون اومد !

و من همچنان فقط ساختمان افتادم ... اکبرپورم پرکشید و منو تنها گذاشت !

کاش قبلِ پریدن ، پاسم می کردی بی صفت :/ با اون کفشای نوک تیزت :/ مث دماغِ پینوکیو بودن :/

دیگه اینکه ، همچنان هیچ غلطی نمی کنیم ولی سپی میخواد بره باشگاه !

منم که هیچی ... آهان کلاس سفره آرایی ام میخواد بره :دی

سپی داری خانوم میشیاااا ، از هر انگشتت هزار تا هنر میباره ... عروس خودمی :دی

و دیگههه ... اممم ... آهان ! مجی تیریپ غیرتی ورداشته به سپی میگه عکست رو پروفه من خوشم نمویاد !

ولی خو خوشش بیاد نیاد فرقی نداره ... حرکاتِ ما ( من و سپی ) بسیار به خودمون مربوطه ...

بخاطر همینم سپی سخن مجی رو به هیچ کدام از اعضا و جوارحش حساب نکرد و از اون موقع

مجی یکم رفته تو لَک ! به گفته ی خودِ سپی سر و سنگین شده ...

یه کوچولو البت ...

که اونم عب نداره ... بزرگ میشه یادش میره :/

خلاصه همین دیگه ...

آهان مریمم داره درس میخونه که اونم به ما مربوط نیست...

به هر حال ما قصد نداریم از این حماسه آفرینیا کنیم ...

دیگههه ... همین دیگه !

حالا باز خبری شد میام میگم :/

فعلا ... رفتم که رفتم :|

راستی !

اون آقاهه ام مدتیه ناپدید شده !

به نظر میرسه بخاطرِ انتقادِ من و سپی از کارکنان در فرم نظر سنجی باشه !

خودشون میدونستن لولوی دانشگاع کیه !

:دی

در ادامه اصول ...

جا داره بگم

با اینکه میان ترم اصول سرپرستی  رسما خالی دادیم

اما بخاطر حماسه آفرینی  در امتحانِ ترم

یه بیست خوشگل گرفتیم !!!!

بسی تعجب !

بسی شادی :)

واقعا خوب کردیم میان ترم نخوندیم

هم زیاد بود هم مسخره !

واقعا ارزششو نداشت :)

باریک به ما ♥

روزگارِ ما

در روزگاری به سر می بریم که من

تن به افتادنِ درسا دادم !!!

هر چند ریاضی کاربردی با لطف و مرحمت فراوان پاسم کرد !

اما ساختمان با نه افتادم :/

که یقینا اون نه هم مال خودم نبوده !!!

با این حال اصلا احساس پشیمونی نمی کنم !

به هر حال من ، اون روزا دلم میخواست درس نخونم

و خب همون موقعم به خودم گفتم که عواقبشو می پذیرم !!!

هر چند خریت کردم اما خریت آگاهانه بود !

در نتیجه جای هیچ گله و شکایتی باقی نیست ...

وضعیتِ من اینگونه ست و

وضعیتِ سپی !

خب اونم خوبه !

خداروشکر همه درسا رو پاس کرده

فقط یه اتفاق تازه داره میوفته !

و اونم اینه که سپی ! به شکل تعجب برانگیزی به نظرات ِ مجی در مورد خودش

اهمیت میده ! و این برای خودشم عجیبه !

به نظر میرسه که نقش مجی توی ذهنش داره پررنگ میشه...

عادت

وابستگی

یا مهم بودن ...

هر کدوم از اینا میتونه باشه...

اما سپی هیچوخ دم به تله نمیده !

چون رفیقِ منه !

سپی شاید گاهی وقتا مثل من خر بشه

اما تا وقتی خودش نخواد خرِ دلش نمیشه !!!

:دی