خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^
خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^

ریزه ریزه داره میریزه

داره میریزه 

داره میریزه برفا از آسمون

میریزه روسر زمینو زمون

میریزه ، داره میریزه !

داره میریزه از آسمون برفا آره

میریزه حالمونو جا بیاره !

میریزه ، داره میریزه 

خبر ، اومده اس داده سپیده

مبارکِ برفى که  رسیده 

مهمونیه

چراغونیه

امشب تو باxxx منو سپى بلرزونیه !!!

فردا راهى بنساییم دوباره

ندام میاد و چاره اى نداره

 پاستایى و پَنى نى نیه 

پاستایى و پَنى نى نیه ^_^

یه چیزى بگو

+سپى: سلام !

یه چیز دیگه ام بگم ؟

-شقایق: بگو !

+عن  

هممممم

افسردگى

بى میلى

به هر چیزى که فکرشو کنى !

بى تفاوتى

ترس

تهوع !

احساس سرخوردگى

و سرکوب شدن !

خلاصه اى از من در این لحظه .

هیچ

خوب نیستم

جالبم نیستم حتى !

... [کلى حرف هس که نیس]

^__^

شد سه روز  ^_^

:(

شقایق دو روزِ ناپدید شده!!!!!!!!!

مامانش میگ خوبه

ولی من شک دارم:(

چته بشررررر؟


...

توان نوشتن ندارم

توان گریه کردنم ندارم 

توان گریه کردنم نداریم...!

خفه گى

حالم انقد بده که هیچ توضیحى نى

اشکاى گرمُ پشت پلکام حس میکنم...

خفگى بهترین و کوتاهترین توصیفه 

واسه این لحظم .

بغضى که نه میشکنه نه دست از سرم برمیداره ...

خفگى .

پَی شنبه

پنج شنبه

 به اندازه کافی

 خفه و عنی و دلگیر هَست(مث بقیه روزا)

شما با دعوت منیژه میخواید 

خفه ترش کنید؟:/

عب نداره

چاییارو بریز روش دلت خنک شه 

اونک رو بازو عشق قشنگش حساسه 

چطوره اینبار بازو خودشو گاز بگیری؟

بهش فک کن:))

چکیده ای از آنچه بر ما گذشت ...

امتحان شبکه رو دادیم رَف ، استرس قبلش خیلی بیشتر اَع استرس حینش و بعدش بود !

استاد ح. طبق روال همیشگیش حتی امتحانم به هیچ جاش حساب نکرد !

من امتحان تربیت بدنی رو نرفتم که نتیجش شد ، جر و بحث با سپی و سگ لرزه زدن از ساعت

دو تا چهار و نیم بعد از ظهر تو چهارراه ملک !

و گرفته شدن پاچه ام توسط دختر آگین ! ( سگ وحشیِ بیریخت ایکبیریش تافی ! )

سپی بدجور سرما خورده ، صداش در نمیاد .

منم اَع دیشب تا همین یه ساعت پیش خواب بودم ...!

اِبی زارت زارت کلاس چپونده تو طول هفته !

که کلاسای عقب افتاده رو برسونه و پرونده این ترمُ ببنده .

در حال حاضر حالم اَع اغلب چیزا بهم میخوره :/

ولی چیز تازه ای نی !

پنجشنبه شاید عروس دومادُ بدعوتیم خونمون ! ( مَنیج و محیُ میگم )

خیلی خستم ...

خیلی ...

دیگه اینکه یه ماهی میشه سمت بنسای نرفتیم ...

و دیگر هیچ .

شایدم یه سری چیزا از قلم افتاده باشه ...

در هر صورت !

حافظم تا همینجاشو جواب داد ...

تامام .

به دستور سپی

سپی هی غر میزد که وبلاگمون لُخـ-ته !

منم اومدم یه چی تنش کردم تو این زمستونی سرما نخوره !

-__-