در روزگاری به سر می بریم که من
تن به افتادنِ درسا دادم !!!
هر چند ریاضی کاربردی با لطف و مرحمت فراوان پاسم کرد !
اما ساختمان با نه افتادم :/
که یقینا اون نه هم مال خودم نبوده !!!
با این حال اصلا احساس پشیمونی نمی کنم !
به هر حال من ، اون روزا دلم میخواست درس نخونم
و خب همون موقعم به خودم گفتم که عواقبشو می پذیرم !!!
هر چند خریت کردم اما خریت آگاهانه بود !
در نتیجه جای هیچ گله و شکایتی باقی نیست ...
وضعیتِ من اینگونه ست و
وضعیتِ سپی !
خب اونم خوبه !
خداروشکر همه درسا رو پاس کرده
فقط یه اتفاق تازه داره میوفته !
و اونم اینه که سپی ! به شکل تعجب برانگیزی به نظرات ِ مجی در مورد خودش
اهمیت میده ! و این برای خودشم عجیبه !
به نظر میرسه که نقش مجی توی ذهنش داره پررنگ میشه...
عادت
وابستگی
یا مهم بودن ...
هر کدوم از اینا میتونه باشه...
اما سپی هیچوخ دم به تله نمیده !
چون رفیقِ منه !
سپی شاید گاهی وقتا مثل من خر بشه
اما تا وقتی خودش نخواد خرِ دلش نمیشه !!!
:دی