خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^
خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^

نگران رفیقمم

نگران رفیقمم اما نمیدونم چیکا کنم

نگرانشم اما کاری از دستم بر نمیاد

نگرانشم در حالی که خودمم گیجم

جونم براتون بگه که یه دعوای تقریبا مشتی با هم داشتیم:/

-سر چی؟      +هیچی

اتفاقایی که تو این مدت افتاد:

یکیش این بود که جناااااب مجتبی خان

مهرچتی اعظم بعد از گذشت یک سال و خورده ای از آشنایی

اومد گفت که یه نیمچه علاقه ای به من داره و این حرفا

منم بعد از دو روز که با عذاب وجدان پشت سر گذاشته بودم

در حالی که هارد کامپیوترم توسط پدر عزیزتر از جانم به فنا رفت

و کل پروژم رفت رو هوا

به مجتبی همون جوابیو دادم که به بقیه میدم(یکم مهربون تر البته)


بگم براتون از رفیق روزای سخت:

همپنان درگیر و در حال جنگ با خودش

همچنان داره برا اون پسر پا () تلاش میکنه

احوالات این روزامون یجوریه،

شقی میگ نیست ولی هست، اون درگیره متوجه نمیشه

همیشه تو دوستیمون،

اون کسی بود که کوتاه میومد، من کسی بودم که حرفمو به کرسی میشوندم

اون کسی بود که مهربون بازی در میاورد، من کسی بودم که غد بازی در میاوردم

اون مهربونه بود،من بداخلاقه

اون مامان بود، من بابا

شقایق این روزا حال کوتاه اومدن نداره

حال مامان بازی نداره

دیگ حال مهربون بودن نداره

تو این شرایط من باید جامو باهاش عوض کنم

ولی نمیتونم

من عادت به نازکشیدن ندارم

شکل محبت کردن من با شقی فرق داره

من همه سعیمو میکنم

امیدورم که بشه


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.