خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^
خِرس شدیم !

خِرس شدیم !

وَلی بُزرگ نَه ^_^

شمال :/

شقایق داره میره :(((((

خیلی وقته داره از این میگ که ممکنه برا همیشه برن شمال

امروز وقتی داشتم عکسای دوتاییمون رو نگا میکردم

یاد حرفش افتادم

بهش ک فک میکنم

قلبم درد میگیره

دلم میشکنه

این درد و این حسو ، میشناسم

برام غریب نیس

آشناس

وقتی بهش بیشتر فک میکنم

اشک تو چشام جمع میشه

تازگیا خیلی دل نازک شدم

قبلنم دل نازک بودم ولی میتونستم کنترلش کنم

ولی الان نه

اگ شقایق بره قطعا دوران سختی رو باید پشت سر بذارم

اگ بره قطعا دلم براش تنگ میشه

اگ بره قطعا من تنها تر میشم

آخه میدونید بعضی وقتا یه آدم همیشه پیشِت نیس

ولی لاب لای فکر و خیالات وقتی میبینی هنوز داریشون

دلت خوش میشه

گرم میشه

خب طبیعیه حالتم ، رفیق چندسالمه

و البته تنها رفیقم

بقیه اّداشو در میارن خخخخخ :)))

ب هرحال امیدوارم حالا حالاها این اتفاق نیوفته

حس میکنم خیلی کارا هنوز مونده ک باهم انجامش بدیم

خیلی کافه تو تهران مونده که هنوز نرفتیم

خیلی جاهارو هنوز ندیدیم

حتی فکرشم نمیکنم که با یکی  دیگ بخوام برم خوش گذرونی

من و شقایق تو یه سری چیزا خیلی خیلی شبیه همیم

انقد برا هم ارزشمند شدیم که بعضی وقتا بخاطر هم ، بیخیال

خواسته خودمون میشیم

خلاصه که دلم گرفته بود

گفتم بجا کاغذ ، اینجا حرفامو بنویسم

امیدوارم هیچوقت خبر رفتن شقایقو اینجا ثبت نکنم :///

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.