-
اندر احوالات کلاس زبان
پنجشنبه 7 آذر 1398 13:47
س. : • ٠٥:٥٩ : عجبببب گیری کردماااااا عجب گیری کردم کی ب من سگ گف زبان برم:// • ٠٩:٠٧ : بدبخت شدم نههههههههههه نمیخواااااااااااااااااام استاد من همون سفید برفیه://///// • ١٣:٣٥ : این سفید برفی جونت سر کلاس شماام انقد چیز+ هست؟ والا با ما که خیلی اوکی بود نکبت اخه مرد باید خوشگل باشه؟:/ چیه ریشم نداره ش. : • ١٣:٣٦ :...
-
پروژه بى پروژه
سهشنبه 5 آذر 1398 17:05
با مائده بحثم شد ! ولى بجاى اینکه داد بزنم ، بغض کردم و با صداى لرزون چیزایى که تو دلم بودو بهش گفتم ! نمیدونم چرا اینجورى شدم ! سپى میگه واسه اینه که تا خرخره پرى ! چى بگم ؟ قراره بچه ها فردا با متهم ردیف اول ! آقاى ر.ح. صحبت کنن ، شاید به یه نتیجه اى برسیم و یه راه نجاتى پیدا بشه !!! پناه بر خدا ...
-
آنچه گذشت...
سهشنبه 28 آبان 1398 21:49
میگم : تو این دنیاى سگى اگ صدا سگ ندى ، مردى ! :| از اتاق فرمان اشاره کردن که صحیحش اینه "تو این دنیاى سگى بو سگ ندى ، مردى ! :|" عاقو سپى امروز یخ زد ! با نبات داغ یخشو وا کردم ! بماند که فاینال زبانم دادیم ! کل ترمم غیبت کردیم زارت زارت ! تو یه ماه سه بار بُنساى رفتیم کلى اممم واسه سیب زمینى ویژه و...
-
استوری://
سهشنبه 7 آبان 1398 16:54
دختره استوری گذاشته: "نمیتونم آدم هایی که نمیدونن چیکار میخوان بکنن با زندگیشون رو تحمل کنم. وقتی هیچ هدفی نداری و برای هیچ چیزی تلاش نمیکنی دقیقا چی هستی؟" ب درک ک نمیتونی تحمل کنی کسی زورت نکرده تحمل کنی نمیتونی تحمل کنی چون جای اونا نیستی تو چ میدونی اون ادم چطوری ب اون درجه رسیدی چ میدونی الان اون ادم...
-
دوس جونم 2
سهشنبه 23 مهر 1398 20:33
نگا کناااااااا زود تر از من اومده خبرارو نوشته رفته بعله دیگ رفتیم آلفرررردو زدیم جای خوبی نشسته بودیم میز کنار پنجره رو دوس دارم وسطای غذامون بود که نگام افتاد به آسمون همیشه آسمون پاییز برام یه شکل دیگس قشنگ تره غمگین تره خیره شدم بهش همزمان با مرور شعری ک اومده بود تو ذهنم داشتم از دیدن آسمون لذت میبردم داشتم از...
-
دوس جونم
سهشنبه 23 مهر 1398 18:58
خب خب خب ! پاستا آلفردوام رفت جزء سپى نَپسندا ! با اینکه امروز از اون روزاى خوبِ نیمه نچسب بود و با اینکه نفر سومى که باهامون بود رو مخ رفتناى خاص خودشو داشت و با اینکه پاستاهه اون چیزى نبود که انتظارشو داشتیم و با اینکه تا خرخره پر شدیم و مثل دو تا وزنه ى سنگین با حالت تهوع و تنوع سوار مترو شدیم ... و با اینکه اون...
-
اولین بارون پاییزى
یکشنبه 21 مهر 1398 22:00
امروز اولین بارون پاییز زَد و ما تو راه دانشگا-خونه بودیم ! هوا خیلى مشتى بود واس همین تصمیم گرفتیم چند تا ایسگا زودتر پیاده شیم و تا قلى آباد پیاده بریم واسه همینم توى اتوبوس موندیم تا قلى آباد :/ و کلى پیاده روى نکردیم ! ظرف بستنى تو دست من فسیل شد و ولى خداروشکر پیرمردى که بخاطرش از رو صندلى بلند شدیم ، نشست :/...
-
چس مثقال چس مثقال میندازیم توش !
چهارشنبه 17 مهر 1398 00:02
فردا ! دومین جلسه با حسنى و ما از این به بعد هى باس ویدئو رکورد کنیم سى دى خام بخریم چس مثقال چس مثقال [ ویدئو ها رو ] بندازیم توش ! خلاصه که روزگارمون تو چیزاى چس مثقالى خلاصه میشه چس مثقال ذوق چس مثقال انرژى چس مثقال امید و چس مثقال انگیزه ! بقیه اشم یا خوابیم ، یا دانشگاه ، یا تو راه دانشگاه یا اینستاگرام :/ روزاى...
-
جینگیلِ احساساتى
جمعه 5 مهر 1398 21:10
اى دخترررررر نادوووون !!! نگا کن تو رو خداااا !!! هنوز هیچى نشده اومده داره واسه جداییمون سوگوارى میکنه !!!!! آخه رفیخِ دیفونه ى من !!! من که حالا جایى نرفتم کهههه جایى ام قرار نیسسسسس برممممم حالا پدر من یه حرفایى میزنه ولى الکى نیس که والا پرستوهاى مهاجرم به این آسونى مهاجرت نمیکنن که ما بخوایم زرتى پاشیم بریم !!!...
-
شمال :/
جمعه 5 مهر 1398 20:37
شقایق داره میره :((((( خیلی وقته داره از این میگ که ممکنه برا همیشه برن شمال امروز وقتی داشتم عکسای دوتاییمون رو نگا میکردم یاد حرفش افتادم بهش ک فک میکنم قلبم درد میگیره دلم میشکنه این درد و این حسو ، میشناسم برام غریب نیس آشناس وقتی بهش بیشتر فک میکنم اشک تو چشام جمع میشه تازگیا خیلی دل نازک شدم قبلنم دل نازک بودم...
-
مهر !
پنجشنبه 4 مهر 1398 22:02
اولین روز کارشناسی ! جشن ! سخنرانی پروفسورِ چهار دکترآ دار ! بازیگر فیلم وضعیت سفید که هنوزم اسمشو نمیدونم ! (بابای شیرین خانوم!) حرفای ما ، درباره ی ارشد ! موز و کیک دو قلو . من ، سپی ، مریم ، مائده . کلاسای تشکیل نشده . مسئول ثبت نام سفیر کمبریج ^_^ این شد خلاصه ای از چهارشنبه ، سوم مهر ماه 98 ! و اما برنامه های...
-
کارشوناسی
یکشنبه 24 شهریور 1398 13:01
الان که دارم این پستُ میذارم منتظرم سپی اسکن فرماشو بفرسته تا فرآیند ثبت نامشو تکمیل کنم ! بععععععععله ! ما داریم میریم کارشناسی ... بعد از کلی رفت و آمد و طی کردن مسیر ترمینال جوجو-صادقیه ! بالاخره ما داریم میریم کارشناسی ! بر می گردیم به همون دانشگاهی که تا امروز دو سال از عمرمونو توش سپری کردیم !!! کلی تنبل بازی در...
-
:):
دوشنبه 14 مرداد 1398 21:27
هنوز دو رو از کنکور نگذشته اینجورى دپ شدم ...! باز حساى مسخره و بغض و خفگى ! مثلا که چى ؟! بابا بذار دو روز استراحت کنم بعد افسردگى دچارم کن !!! شِتتتت ! از تابستون سهم من همین سامرتایم سَدنِسه !!! ناراحتى بى دلیل و احمقانه ! زارت :/
-
واسِ سپی
سهشنبه 20 فروردین 1398 14:13
بعضی وختا که دلم از دنیا میگیره و از همه چی خسته ام حس میکنم هیچی مهم نیست و داشتن و نداشتن باهم فرقی نداره ... انگار نسبت به دنیا سرد میشم ... نسبت به همه ی آدمای توش . حتی نسبت به خودم . ولی واقعا اگه توام نباشی چی میمونه برام ؟ گاهی فکر میکنم گذشتن برام خیلی راحت تر از اونیه که فکرشو میکنم . ولی فکر نکنم باشه ....
-
راستی !
سهشنبه 20 فروردین 1398 14:03
دارم تاریخچه ی وبلاگو نیگا میکنم ... سه سال شد ؟ انگار نه انگار ... چیجوری دارن میگذرن روزامون ؟؟؟ دور تُنده از نوع کُندش ؟ یعنی یه روز یه عمر طول میکشه بعد یه سال انگار یه روز بوده کلا ؟؟؟ ماذا فاذا ؟ :/
-
-___-
سهشنبه 20 فروردین 1398 13:55
من اینجا بودم ! ولی حرفی نبود بزنم :/ گاهی وختا هیچی نمیتونی بگی نه چون حرفی نداری ... به نظر به درجه ای رسیدم که میگم خب مثلا اینارو بگم که چی ؟ یا مثلا این کارو بکنم که چی ؟ ناامیدیه ؟ یا بی اهمیتی ؟؟؟؟
-
...
یکشنبه 18 فروردین 1398 17:09
کاش میشد مُرد بی آنکه مادر بفهمد!!! اینجا همیشه شاهد حال خوبمون بوده یبارم شاهد حال بدمون تو این بارون بشه:/
-
کلافگی میدونی چیه؟
چهارشنبه 17 بهمن 1397 00:19
خستم خسته تر از اینکه بگم چی شده:/ بنابراین اتفاقایی که افتادرو نمیتونم بنویسم:/
-
طلسم شکست
یکشنبه 2 دی 1397 19:50
اقا یا شقایق یه دوره میاد اینجا نمیره یا من میام اینجا نمیرم اومدم بگم طلسم بالاخره شکست و امروز خانواده شقی منو ب اغوش گرم خانواده برگردوندن البته دلیل شکسته شدن طلسم راننده بود و صدالبته مامان شقایق اینم بگم ک من کلی خجالت کشیدم چون مسیر خیلی شلوغ بود
-
خوابم میاد
پنجشنبه 29 آذر 1397 04:13
چه رنجی دارم تحمل میکنم دوباره شب بیداریامو بعد از مدت هااا شرو کردم ولی اینبار خانوادم مجبورم کردن://// مامانم یه لیست از فیلماشو داده بهم که براش بگیرم اخه این درسته شقایق خانومی که الان کپیدی منوووو دریاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااب
-
دلم میخواد بگم
پنجشنبه 29 آذر 1397 00:11
دلم میخواد یه چیو اینجا ثبت کنم من رفیق روزای سختمو دوس دارم من رفاقت چارسالمونو دوس دارم من رفیق عاشقمو که همه حواسش پی یکی دیگسو دوس دارم با همه درگیریا و بگو مگو ها از همینجا اعلام میکنم شقایق خانوووم، گوگولی خودم سپی بانووو دوست داره :) هرچی بشه،هر اتفاقیم که بیوفته چه پیشت باشم چه نباشم قلبم هیپوقت فراموشت نمیکنه...
-
پایان مهرچت
چهارشنبه 28 آذر 1397 23:52
خلاصه کنم براتون مهرچتو به دلیل انتشار محتویات غیر اخلاقی مسدود کردن دستشون درد نکنه دیگ عنش در اومده بود ولی من نگران حال بعضیاااااااام به ویژه نگران حال بد اول صبحشووووووووون ://///
-
نگران رفیقمم
چهارشنبه 28 آذر 1397 23:39
نگران رفیقمم اما نمیدونم چیکا کنم نگرانشم اما کاری از دستم بر نمیاد نگرانشم در حالی که خودمم گیجم جونم براتون بگه که یه دعوای تقریبا مشتی با هم داشتیم:/ -سر چی؟ +هیچی اتفاقایی که تو این مدت افتاد: یکیش این بود که جناااااب مجتبی خان مهرچتی اعظم بعد از گذشت یک سال و خورده ای از آشنایی اومد گفت که یه نیمچه علاقه ای به من...
-
بنیامین :/
شنبه 26 آبان 1397 11:44
امروز درســــــــــــــــــــت یَک سالَه و دو ماهَه و چَن روزَ که این وبلاگو ساختیم :/ .
-
خرررررررررررررچ
شنبه 26 آبان 1397 11:26
خبر فوری : طی یک حرکتِ ناجوانمردانه ، آستین سپی ، جر خورد !!!!! گزیده ی خبر ها : 1 ) دو تن از آتش نشانانِ خوش هیکلِ وطن ، در محل کار ، رویت شدند ! سپی در حالیکه عینکِ مشکی رنگش را با دست راستش از چشمان مشکی رنگ ترش بر می داشت و در دست دیگرش برگه ی فرم خامِ چی چی قرار داشت وارد محل حادثه شد !!! و در جا ، دل به دل آفرین...
-
موهاههااااااا
دوشنبه 14 آبان 1397 12:02
هِلوووووو اِوری بادییییییی ! عاقو ما باز تو کتابخونه مدرسه ایم اِسپیده اینجو کنارُم نشسته این یارو کچل کُپُله به ما میگه واکسناتون به موقع زِدین ماشالله قشنگ مشنگ شِدین شِبی دانش آموزایین :/ الانم نشستم کلیپ شب یلدا درست وکنیم ://// خانم امینیییییی رد
-
سین کاف سین :/ اصل اول در رابطه
پنجشنبه 10 آبان 1397 00:42
بسمه تعالی با سلام اینجانب سپی سه دست ، فرزند رامین اولین پست خودم را با عنوان سین کاف سین قانونشه منتشر میکنم :/// آقا ما بعد مدت هااااااااا یه روز پاچیدیم مهرچت به یاد قدیماا تا چتو با نفر اول شرو کردم ب صورت چکشی با عمق فاجعه روبرو شدم همونجا فهمیدم حتی مهرچتم ( که فقط یه رباتِ ) تو این مدت پیشرفت کرده ولی َشَقی و...
-
عاقو هِمین اِلعان
شنبه 5 آبان 1397 11:20
ما کاروِرزی آمَدیم :/ مَدیرسپیسیییب بتول :/ عاقو ما چَکار کونیم خو :/ سیپیدَه وَگوئَد یَه جوشی سرِ دِماغیش دِراومدَ :/ دِلیلِش نِمدنه چیع :/ ://///////// دِ کِتاب خانَه ایم منا قِرارَ بیا خو :/ چایی وَخواد وَخورَه خینه سیپیدَ اینو :/
-
تف تو کالباس
دوشنبه 15 مرداد 1397 22:32
بعد از مدت ها ! بازم اومدم ... الان که تقریبا وسطای اوایلِ مرداده ... ما تو خونه ایم ! ( من و سپی ) کار خاصی نمی کنیم جز اینکه سپی خودشو مسموم کرده !!! انقدر گفتیم که بالاخره کارمون به کف و خون بالا آوردن کشید !!! :((( همین چند دقیقه پیش داشتم تلفنی باهاش حرف میزدم ... اصلا حال نداشت ولی میگفت بهتره ... امیدواااارم هر...
-
آنچه بر ما میگذرد !
شنبه 23 تیر 1397 23:12
اِهِم ! قبل از هر چیز ، پنجشنبه داریم میریم سینما ! منو سپی و فاطی و مونی ! البته من به همه گفتم نمیام ! شمام بگین نمیاد !!! :/ یاد دیالوگ فردین افتادم :/ ما به همه گفتیم زدیم :/ ولی خب میرم ! قضیه غافلگیریه !!!! میخوام با مونی آشتی کنون راه بندازم ! دلم براش تنگه . حالا خاطراتِ دَدَرُ بعدا که رفتیم و اومدیم ثبت میکنم...